وقتی «احقاق حق»، «گداپروری» نامیده می شود

 

 «گداپروری». این ترکیب زشت و مشمئزکننده را این روزها بسیار می شنویم. در فرهنگ لغات، در معنای «گدا» آمده است: «نادار، بینوا و کسی که وجه معاش خود را به رایگان از «دیگران» طلب می کند». پس «گداپروری» یعنی «پول مفتکی به کسی دادن». توجه می فرمایید که طلب از «دیگران» را گدایی می گویند.

 

لينك اين مطلب در عدالتخانه

لینک این مطلب در بالاترین

لینک این مطلب در فضول اراکی

 

 

ادامه نوشته

كاري به كار خدا نداشته باشيد!

 

 

اينكه هوا گرم است يا سرد، مشيت و خواست الهي است و ما حق اعتراض به اين رويه را نداريم. اينكه در نقطه‏اي از زمين كوهي بلند سربرافراشته و در جايي ديگر دره‏اي عميق شكل گرفته، اين هم خواست پروردگار بوده و پرسش از چرايي اين مسئله به كفر مي‏انجامد! اينكه منطقه‏اي در كشور ما كوهستاني است و منطقه‏اي ديگر كويري، اين هم اقتضاي خواست و اراده الهي بوده است و...

 

 

لینک این مطلب در بالاترین

 

ادامه نوشته

از «مانور تجمل» تا زندگی های قسطی فقرا

 

لینک این مطلب در

عدالتخانه. سلدوزمرکزی نیوز. فلاحراسخون

وب نوشت. جام نیوزاینجابوشهرنیوز. ناقد

 

پی نوشت: متاسفانه در تعدادی از این لینک ها، بدون ذکر منبع از این نوشته استفاده شده است. با توجه به اینکه عرصه دنیای مجازی بسیار وسیع است، لااقل عزیزانی که اخلاق را ارج می نهند در رعایت امانت کوشا باشند.

 

ادامه نوشته

یکی از فضیلتهای علی(ع) از زبان یک محقق برجسته!

 

در یک روز رمضانی، در یکی از منبرهای پرمخاطب وسط شهر، خطیب عارف در باب فضایل علی بن ابیطالب(ع) سخن می گوید. او مدعی است که با تلاش وافری توانسته است تا بیش از هزار فضیلت علی(ع) را کشف! و در قالب یک کتاب گردآوری نماید که انشاءالله بزودی در اختیار شیعیان قرار خواهد گرفت. در ادامه هم برای آنکه بر حض حاضرین افزوده شود یکی از آن هزار فضیلت کشف شده از علی(ع) را تقدیم تشنگان می کند.

او می گوید: علی(ع) افضل از حضرت یعقوب است. چرا؟ چون یعقوب با گرگ سخن گفته و علی(ع) با شیــر! جریان هم از این قرار است که پس از آنکه برادران یوسف او را در چاه انداختند، برای انحراف ذهن یعقوب به وی گفتند که یوسف را گرگ خورده است. و یعقوب گرگ را فراخوانده و او را مورد سئوال قرار داد که چرا فرزندش را خورده در حالیکه مشهور است که علی(ع) در یکی از جریانات بسیار ناب! تاریخ اسلام با شیر بیشه سخن گفت...

نتیجه گیری فنی این بافندگی! نیز این می شود که چون شیــر از گرگ قوی تر است! و علی(ع) توانسته با شیر سخن بگوید پس افضل از یعقوب است!!!

البته کم نیستند چنین مزخرفاتی که به نام ذکر فضایل معصومین ورد زبان حرافان است. با شنیدن اینچنین خزعبلاتی، عرق شرم بر پیشانی هر شیعه زاده ای نقش می بندد. حیرت از این است که چگونه است که مقدس ترین تریبون ها در اختیار چنین اشخاصی قرار می گیرد و چگونه است که با این قبیل دروغ های آشکار هیچ برخوردی صورت نمی گیرد؟ و چگونه است که مردمانی پای اینچنین صحبتهایی می نشینند و ککشان هم نمی گزد؟

 لینک این مطلب در بالاترین

 

سوء تفاهمي به نام «علي و عدالت اش»

 

نمي خواستم از علي بنويسم تا مبادا به اين كليشه هايي كه دامنگير همه شده _ حتي آنهايي كه مثلاً خيلي مي فهمند _ دامن زده باشم. اما از آنجايي كه همه ما به شدت «مناسبتي» هستيم و با «تقويم» و «اعدادش»، «بشين و پاشو» مي كنيم، مطمئنم كه اين روزها همه جا پر خواهد شد از نام علي و ايضاً «عدالت»اش. مي توان بخوبي تصور كرد كه تكيه كلام جماعت در اين روزها چه خواهد بود؛ «عدالت، با علي رفت»، «ما فقط شعار عدالت مي دهيم»، «اي كاش باز هم علي بود و عدالت را اجرا مي كرد» و از اين حرفها...

گريزي هم البته به امروز زده شده و احمدي نژاد را مورد «تفقد» قرار خواهند داد!

***

اين نوع برخورد با «علي» و «عدالت»اش، چندش آورترين قالبي است كه «همه» گرفتارش شده اند. نويسندگان براي «پز» دادن  و «خالي نبودن عريضه» و خطبا براي «اظهار فضل»، از «علي» مي گويند و «عدالت»اش. مردم نيز با شنيدن اين حرفها «لذت» مي برند و سري به علامت افسوس تكان مي دهند كه مثلاً نشان داده باشند «مي فهمند» علي چه مي گفت و چه ها كشيد!!

در چنين روزهايي، «همه» به شدت «آرمانگرا» مي شوند و يادشان مي افتد كه يك «علي»نامي بوده كه «كشته عدالتش شد».

بر اثر همين برخوردهاي مسخره است كه همه افتاده اند روي ريل «انتقاد از بي عدالتي» و حنجره مي درند كه چرا چنين شد و چنان نشد...

«همه» خيال مي كنند كه علي آمد و با يك «فوت» به جامعه اسلامي، همه جا را بهشت برين كرد و رفت! درست مانند «منجيان آسماني».

غالب جماعت، بر اثر همان خصلت «اسطوره بازي» چنين مي پندارند كه با حضور علي در راس حكومت، كارها به سامان رسيد و هيچ ملالي در جامعه اسلامي برجاي نماند.

***

اما تمام اين فعل و انفعالات، نقطه مشتركي دارند. و آن اينكه، «همه» اجراي عدالت را، هم «براي ديگران» مي خواهند و هم «از ديگران»! اساساً هيچ سهمي براي «خود» چه در «اجراي عدالت» و چه در «پذيرفتن اجراي عدالت» قائل نيستند.

همين جماعت هستند كه «لاف» علي مي زنند و فراموش كرده اند كه همان جماعتِ «مريد علي» بودند كه با علي چنان كردند.

روزي هجوم آوردند به در خانه علي و به او التماس كردند كه بيا و امير ما شو و چون تيزي تيغ عدالت را بر گردن احساس كردند، عطاي عدالت را به لقايش بخشيدند و تيزي بر علي كشيدند!

لابد حكايت آن مرد را شنيده ايد كه مثلاً مي خواست پهلوان شود و رفت سراغ «خالكوب» كه تصوير يك «شير غران» را بر بدنش حك كند! خالكوب، از دم شير شروع كرد. پهلوان، چون احساس درد كرد، پرسيد: الان داري كجاي شير را حك مي كني؟ و پاسخ شنيد كه: دمش را و پهلوان از فرط درد، گفت كه دمش را نخواستم و ... در انتهاي كار، اثري از تصوير شير بر پشت «پهلوان»  نبود!

جماعتِ عدالتخواهِ ما دچار «توهم» شده اند. «سوء تفاهمي» پيش آمده در موضوع «عدالت» و گويا، كم نيستند آنهايي كه اين «سوء تفاهم» و «توهم» را مي پسندند! بواقع «نانشان» در تداوم اين «سوء تفاهم» و «كج فهمي» است.

اي كاش از «علي» و «عدالت»اش نگوييم. اينگونه شايد بر حجم «ريا» و «تظاهر» افزوده نگردد!

 

 

 

زندگي در شب

«شب كوري» داشت. گوشهايش نيز سنگين بودند. درست مثل برادر بزرگترش، كه چند سال پيش از بر اثر اختلال در بينايي، از طبقه پنجم يك ساختمان نيمه كاره سقوط كرد و ...

پير نبود. 40 سال بيشتر نداشت. براي تامين معاش عائله 5 نفري اش، مجبور بود كار كند. اما جز در كارهاي سنگين ساختماني، مشتري نداشت...

بيمه و تامين اجتماعي و بازنشستگي و ازكار افتادگي و... هيچكدام براي او معنا نداشتند. يعني اساساً اين حرفها به او نيامده بود!

اين اواخر در يكي از شهرك هاي اطراف شهر، در يك پروژه ساختماني مشغول بود.

آن روز، پس از پياده شدن از ماشين، داشت از لبه اتوبان به سمت منزل مي رفت. هوا تاريك بود. چشمش جايي را نمي ديد. به زحمت و بر حسب عادت مسير منزل را در پيش گرفته بود...

***

امروز، روز چهلم است كه در كما به سر مي برد. زن و 4 پسرش، بر گرد پدر حلقه زده اند. از راننده خبري نيست. پليس هم هيچ نشاني از او ندارد. گو اينكه پيدا شدنش نيز دردي را دوا نخواهد كرد.

هيچيك از علايم هوشياري در او مشاهده نشده و بايد تخت بيمارستان را ترك كرده و در منزل منتظر باشد...

***

مراسم خاكسپاري تمام شده و مادر، چشمان پسرانش را مي نگرد. شايد در اين انديشه كه آنها را از «زندگي در شب» برحذر دارد!

 

 

 

آنها  که

«خود» را «معادل انقلاب اسلامی» می دانند!

 

 

 
ادامه نوشته

 

مدعیان ولایتمداری و پرونده های راکد

 

 

 

لینک این مطلب در عدالتخانه

  

ادامه نوشته

 از جلو نظام...

 

«از جلو نظام... همه پشت گردن. کسی از صف بیرون نباشه».

آقای ناظم، نظم را نمی پسندد و مجدداً از جلو نظام می دهد. این بار خشن تر و بلندتر.

صف ها منظم تر می شوند. اما یکی از صف ها کماکان مرتب نیست. یعنی یکی از دانش آموزان ترتیب صف را به هم زده و اندکی بیرون از صف ایستاده است.

آقای ناظم هشدار می دهد که اگر صف را مرتب نکنند تنبیه می شوند!

با هشدار ناظم، دانش آموزان خود را جمع و جور می کنند.

اما چند لحظه بعد، باز هم همان دانش آموز از صف بیرون آمده و...

ناظم عصبانی شده و میکروفون را می کوبد به جایگاه و می رود سراغ آن دانش آموز.

پتک محکمی به کتف او می کوبد. دانش آموز بر روی زمین ولو می شود. بطوریکه کف پاهایش درست روبروی دیدگان ناظم قرار می گیرد...

ناظم، تا نگاهش به کفش های دانش آموز می افتد، خشکش می زند.

سرش را چرخانده و نگاهی به حیاط یخ زده مدرسه کرده و سپس، زیر چشمی کفش های ساییده شده دانش آموز را نگاه می کند. پاشنه و پنجه دانش آموز کاملاً پیدا بود.

در آن حیاط یخ زده، فقط به اندازه دو پای کوچک یک دانش آموز، جای خشک وجود داشت. او پاهایش یخ می زد اگر در جای دیگری می ایستاد...

 

 

 وقتی انسان، «گرگِ انسان» می شود!

 

 

ادامه نوشته