هم از آخور ، هم از توبره

روزي در محفلي يكي از اساتيد محترم، در بررسي مشكلات اجتماعي به اين نكته كه چرا برخي از مسئولين و صاحب منصبان كه داعيه دينمداري نيز دارند از طبقات محروم جامعه فاصله گرفته و بر خلاف سيره علي(ع) در منازل مجلل چندهزارمتري زندگي مي‏كنند، معترض بود. به عبارت ديگر چرا برخي «جون به خلوت مي‏روند آن كارِ ديگر مي‏كنند». همين عزيز در بخش ديگري از صحبت‏هايش نسبت به اينكه آيا ما براي اداره جامعه اسلامي الگوي عملي داريم يا نه، ابراز ترديد نموده و علي(ع) و ساير معصومين را موجوداتي فرازميني قلمداد كرد كه ما نمي‏توانيم از ايشان براي امور زميني خود بهره برداري كنيم. ايشان در پاسخ به اين پرسش كه پس بر چه اساس و با استناد به كدام اصل كار آن صاحب‏منصب با زندگي اشرافي را غيرقابل دفاع مي‏داند، سكوت كرد؟

اينكه اين پارادوكس از كجا رشد كرده و اينچنين فضايي را بر جامعه حاكم نموده است با مروري بر تاريخ قابل فهم است اما عجالتاً اين نكته بدست مي‏آيد كه قبول اين اصل كه در امور اجتماعي و سياسي بايستي از سيره علي(ع) تبعيت نمود، مسئوليت‏هاي سنگيني را نيز متوجه صاحب‏منصبان و مسئولين امور مردم مي نمايد، فلذا همان بهتر كه اصل قضيه را قبول نكرده و با توجيهات عوام‏پسند صورت مساله را پاك نمايند.اينان در اين رهگذر از «اتوپيا»يي خواندن شكل حيات علي(ع) هيچ ابايي نداشته اند.اگر چه شكي در اين نكته كه مقام و رتبت معصومين بسيار والاست وجود ندارد، اما از آنجا كه قرار بر اين است تا ايشان راهنما و راهبر جامعه بشري باشند گريزي از اين نيست كه همچون همين مردم و از جنس همينان و ميان همين مردم باشند. چنانكه خداي سبحان نيز به پيامبرش فرمود كه : بگو من نيز بشري هستم همچون شما با اين تفاوت كه براي من وحي مي‏شود ولي براي شما نه. اصرار فراوان عده‏اي بر اينكه ائمه به آسمان برده شده و موجوداتي ماوراء طبيعي معرفي شوند نتايج جالبي نيز دارد كه يكي همين سلب مسئوليت و عمل به تفسير خويش از جانب صاحب‏منصبان است.( ناگفته پيداست كه ما طرفدار قدسيت زدايي از نوع اومانيستي نيستيم و اين مفهوم را نبايد با زميني كردن مفاهيم آسماني خلط كرد)

به طور خلاصه مي‏توان گفت بحث بر سر اين موضوع است كه آيا معصومين(ع) «انسان مافوق» هستند يا «مافوق انسان» ؟ و همين پرسش در دهه‏هاي اخير مورد توجه روشنفكران ديني قرار گرفته و بسيار در اين خصوص سخن گفته شده استو امروز دقيقاً همان زماني است كه بايستي تكليف خود را با اين مفاهيم روشن سازيم. بويژه كساني كه از جانب مردم تصدي امور را در مملكت بر عهده دارند بايد نسبت خود را با خاصيت‏هاي زندگي ديني معين كنند. بالاخره بايد بگويند كه آيا علي(ع) الگوي عملي براي سياستگزاري و عمل است يا نه؟ اگر پاسخ مثبت باشد پس اين توجيهات مسخره و تبصره‏هاي امتيازآور چيست؟ و اگر پاسخ منفي است همان بهتر كه هرگز نام او را بر زبان نياورند؟

بنيانگذار جمهوري اسلامي احياي اسلام ناب را اساسي‏ترين هدف انقلاب اسلامي مي‏دانستند و بالطبع براي دستيابي به اين اسلام هيچ الگوي نظام‏مندي جز حكومت رسول‏ا...(ص) و علي(ع) وجود ندارد. حال چگونه ممكن است كسي صاحب منصب در اين نظام باشد و اعتقادي به اجرايي بودن اصول آن نداشته باشد؟ آي اينان همان كساني نيستند كه « هم از آخور مي‏خورند و هم از توبره» ؟ كاملاً روشن است كه عده‏اي همواره بدنبال «اصالت زدايي» از مفاهيم متعالي بوده‏اند و اين مسير جز به بيراهه مذهب نخواهد انجاميد. تا زمانيكه يك مسئول در هر كجاي اين سيستم به ملزومات حيات ديني معتقد نباشد و هر جا كم آورد دست به دامان همان دين شود سنگ روي سنگ بند نخواهد شد. بايستي مطالبه زندگي ديني از متصديان و صاحب‏منصبان عموميت يابد و مسئولي جرات نكند ضمن رعايت ظواهر ديني هيچ تعهدي نسبت به رعايت ملزومات همان دين نداشته باشد.

از كاريكاتور دانماركي تا نقاشي ايراني/روح اله رشيدي

جهان مسيحي تن به مدرنيته و الزاماتش داد و مدرنيته نيز در جهت برپايي حياتي لذتبخش براي بشر جديد، هر آنچه توانست عرضه كرد. در اندك زماني، خدا از آسمان به زمين آمد و زمينيان به آسمان رفتند. ديگر زمان آن بود تا در همه چيز «شك» صورت گيرد. در مرام مدرن، هيچ مفهوم مطلقي وجود نداشت و لاجرم همه عناصر حيات بشري در حكم ذراتي پا در هوا بودند كه وجود يا عدم وجودشان توفيري نداشت. همه اعمال انساني «مباح» بوده و هيچ حرمت و حليتي معنا نداشت و ...مدرنيته، اما يك كار بزرگ ديگر نيز كرد و آن «عريان سازي» همه چيز و همه كس بود. حتي اگر آن كس مريم مقدس(Sant Mary) باشد. عقل مدرن به سختي در پي كنار زدن پرده‏ها است و يقيناً هيچ امر پشت‏پرده‏اي برايش معني ندارد حتي اگر خدا نيز در پسِ اين پرده بود مي‏بايست بيرون آمده و با بشر چهره به چهره شود. بر همين مبناست كه مي‏بينيم مريم مقدسِ قرون وسطي زني محجوب و با ستر و عفاف است و مريمِ دوره رنسانس با سر و سينه‏اي گشاده رخ‏نمايي مي‏كند. حتي فرشتگان الهي نيز در اين دوران مبدل به دختركاني چشم‏آبي و بدون پوشش مي‏شوند. حال تصور كنيد در اين مكتب، محمد مصطفي(ص)، كه هيچ كس مدعي داشتن تصويري واقعي از او نيست، مي‏تواند از بند قلم بگريزد؟ آنچه در اروپا رخ داد، وراي مسائل سياسي و غيرسياسي، امر چندان غير قابل باوري محسوب نمي‏شود چرا كه آنها به قديسان خود نيز چنين نگاهي دارند و اساساً‌ ماهيت مدرنيته، كه اروپا آبشخور اصلي آن است، چنين خصايصي را به همراه دارد. ليكن آنچه از اين دنياي غريب به مرز اسلام رسوخ كرده، جلوه‏اي بسيار زشت‏تر از «كاريكاتور دانماركي» دارد. اگر لحظه‏اي تمكين نموده و به آنچه كه در اطراف خود ما و در حوزه سيطره تشيع مي‏گذرد توجهي كنيم، دهها عمل مشابه و حتي به لحاظ مرتبه نازلتر از اين عمل ملاحظه خواهيم كرد. سالها پيش وقتي كه از زبان مطهري و شريعتي نفوذ شعائر مسيحي را در قالب مناسك ديني شيعيان مي‏شنيديم بي‏گمان تنها و تنها انگشت اتهام بود كه به سوي ايشان روانه مي‏گشت. ولي امروز شيعياني را كه «كاتوليك‏تر از پاپ» هستند همگان مي‏بينند و به «عشقشان» هورا مي‏كشند. در آ‏ن‏سوي مرزها، تصويري موهن از نبي‏اكرم(ص) كشيده مي‏شود و غوغايي به راه مي‏افتد ولي در اين نزديكي‏ها، امام معصومي را در هيبت «سوپراستار»هاي هاليوودي ترسيم مي‏كنند و كسي كَكش نمي‏گزد. اين تصاوير با تيراژ ميليوني در ميان شيعيان عاشق‏پيشه، بطور رايگان توزيع مي‏شود و در پاسخ به معترضان اندكي كه وجود دارند، ابراز مي‏شود كه بايد ياد ائمه(ع) را زنده نگه داشت. اين مرام صوري كدام است كه با تصويري كذايي زنده مي‏ماند؟ آيا حقيقتاً اين همان مكتب علوي است كه براي مردمان تمام اعصار اسطوره‏اي جاويدان گرديده؟ اگر اين مردمان اسير و شيداي چهره و جمال آن بزرگمرد بوده باشند به غايت در حضيض حماقت بوده‏اند. وقتي چشمان درشت و باباقوري مردي را مي‏بينم، كه مي‏گويند عباس‏بن علي(ع) است، به همه‏گير شدن تشيع مي‏انديشم و به زخم‏هاي بي‏شماري كه بر تن عباس(ع) خودنمايي مي‏كنند. آيا تمام تحفه‏اي كه براي عالميان داريم همين‏ها هستند؟ براستي اين مرتبه‏اي كه از تشيع جريان دارد از مسيحيتِ محرف نازلتر نيست؟ البته آنچه در باب نقاشي‏هاي كذايي گفته شد تنها يكي از مظاهر كم‏حجمي است كه امروز با آن روبرو هستيم و در سطحي بالاتر بايد اعتراف كنيم كه دستاوردهاي نخستينِ انقلاب اسلامي، به محاق رفته و پس‏رفتي محرز در بنيادهاي فكري جامعه شيعي نمايان است. وقتي خبرهاي غيررسمي حكايت از اقدام به قمه‏زني در سطحي گسترده در برخي شهرستانها دارند، آن هم از سوي جوانان نورسيده بعد از انقلاب، چگونه مي‏توان پس‏رفت را كتمان نمود. در چنين شرايطي ساده‎‏انديشي است اگر خيال كنيم با چند سخنراني بي‏سر و ته توانسته‏ايم آرمانگرايي شيعي را رواج داده و در مسير خرافه‏زدايي توفيق كسب كنيم.

 

نه راستي، نه چپي، جمهوري اسلامي!/روح اله رشيدي

 

چندي است موضوع «جمهوريت» و «اسلاميت» محور دعواي گروهها و افرادي شده است كه ظاهراً نمي توانند مكنونات قلبي خود را به راحتي و در شرايطي عادلانه عيان سازند. در حاليكه رسانه ملي بيشترين فرصت را براي ارتباط با مردم در اختيار دارد، اين افراد در گوشه و كنار و در جلسات خانگي به مباحث بنيادين اشتغال دارند و در اين ميان مشخص نيست اينهمه سر و صدا چه تغييري در احوالات مردم به جا مي‏نهد كه چنين سخت ادامه مي يابد. اكنون و پس از گذشت نزديك سه دهه از استقرار «جمهوري اسلامي» (دقت كنيد، جمهوري اسلامي) تازه در اين زمان كه همگان منتظرند تا ثمرات دلنشين اين حاكميت را دريابند، بحث از نام نظام و وزن كردن واژه‏هاي آن است. جالب اينكه، اين جدال ها از جانب افرادي رهبري مي شود كه خود در زمره انقلابيون نخستين بوده‏ا‏ند و از سال‏هاي اول انقلاب همواره در «جمهوري اسلامي» صاحب منصب و مجري برنامه هاي حاكميتي بوده اند. سئوالي كه مطرح است اينكه آيا حقيقتاً براي اين آقايان مفهوم و وزن تركيبي «جمهوري اسلامي» روشن نيست؟ و آيا حقيقتاً جايگاه مقبوليت و مشروعيت تا اين اندازه نارسا و غيرشفاف است؟ يا شايد هم حضرات دلشان براي بحث‏هاي شبه روشنفكري و البته عالمانه پس از دوم خرداد تنگ شده است. اكنون كه همگان دريافته‏اند « دو صد گفته چون نيم كردار نیست »، مثل اينكه بعضي ها حوصله آستين بالازدن براي كار را ندارند و هنوز در عوالم خود غرقند و مردم نيز بايستي به اين بحث‏هاي نا چندان منسجم گوش بسپارند.

در اين دعوا، مدام از جانب دو گروه «جمهوريت» و «اسلاميت» به نزاع فراخوانده مي‏شوند. گويي بقاي يكي از اين دو در گرو دفن ديگري است. بنظر مي رسد اين دعوا نيز از جنس همان سلسله عناصر زوجي متبايني باشد كه سالهاست موضوع انشاي ما ايرانيان است. «علم بهتر است يا ثروت؟» هنوز مجبور هستيم براي اين موضوع انشا نوشته و همچنين مجبوريم ياد بگيريم كه يا بايد عالِم بود يا بايد ثروتمند شد. معلوم نيست اين قاعده از كجا و بر چه اساسي ساخته شده است و چرا ما بايد يكي ازاين دو را برگزينيم؟ در اين موضوعات انحراف بزرگي كه رخ داده است «خلط جايگاه» دو عنصر است. يعني ناداني نسبت به جايگاه هر كدام از آنها. در بحث «جمهوريت» و «اسلاميت» نيز اين انحراف رخ داده است. آقاياني كه هر كدام بر طبل يكي از اينها مي كوبند چه اصراري دارند تا يكي را بر ديگري ارجح بدانند؟ آيا در ادبيات «غني» فارسي و عربي براي اين دو جايگاهي معين نشده؟ چرا بايد برادران به اصطلاح «چپ» پياز داغ «جمهوريت» را زياد مي كنند و چرا برادران به اصطلاح «راست» فرياد وا اسلاما سر داده اند؟ شايد اين برادران چنين مي انديشند كه بايد هميشه موضوعي براي جدال باشد تا مردم فراموش نكنند كه در اين كشور دو جناح مختلف فكري وجود دارند كه باهم به رقابت مشغولند؟ وقتي به مرور تاريخ انقلاب مي‏پردازيم، سخن حضرت امام(ره) برجستگي خاصي مي يابد كه در هنگام برپايي مقدمات رفراندوم براي تعيين نوع نظام، فرمودند: «جمهوري اسلامي، نه يك كلمه بيش و نه يك كلمه كم». دركنار اين ديدگاه، به نظر مي‏رسد كه تعبير مرحوم مطهري كافي باشد كه جمهوريت را قالب و اسلاميت را محتواي نظام تعبير نمود. بطوريكه جمهوريت ناظر بر«مقبوليت» و «اسلاميت» مبناي مشروعيت نظام محسوب مي‏شود. بگذريم از اينكه در اين گير و دار نظرات امام(ره) از جانب هر دو طيف مصادره به مطلوب شده است. اگر چه نگارنده بر اين باور است كه هيچ ايرادي بر بحث‏هاي فكـري و بنيادين، حتي در خصوص موضوعيت نظام جمهوري اسلامي، وارد نيست، لكن بنظر مي‏رسد بحث هاي فعلي صادقانه مطرح نمي شوند. چه عده‏اي كه «لذت اپوزيسيون بودن» را نمي‏توانند وانهند و چه آنهايي كه همواره بر انبوه خاطرات خود از امام(ره) فخر مي‏فروشند و هر كجا به ابزاري براي دفاع از مواضع خود لازم باشد بلافاصله حافظه تاريخي خود را فراخوانده و خاطره اي از امام (ره) را در آن مورد نقل مي‏كنند، و چه آنانكه اسلام را حريم خصوصي خود پنداشته و بر هيچ كس رخصت دخول در حوزه هاي آن را نمي دهند. همه اين دستجات مي توانند با يك اشارت كوچك، عقبه خود را به نبرد فراخوانده و مدتي تيتر نخست نشريات باشند ولي باز خبري از خود مردم، كه همه دعواها براي ابلاغ پيام محبت به ايشان صورت مي‏گيرد، نيست.

به نام آنكه جان را فكرت آموخت