مخالفت با دولت بایّ نحوٍ کان

واعظ شهیر شهر داشت سخن می‌گفت؛ حرف‌هایش جذاب و گیراست همیشه. بویژه که رگه‌هایی از انتقاد را نیز همواره چاشنی سخنانش می‌کند؛ انتقاد از همه و هر کس. همین روحیه هم خیلی‌ها را مشتری‌اش کرده...

درد دین دارد و این را می‌شود به راحتی از تک تک جملاتش دریافت کرد. معمولاً از آنچه در جامعه می‌گذرد، اگر مغایر با معارف دینی تشخیص دهد، پرده برمی‌دارد و به بانیان چنان وضعیتی معترض می‌شود.

این بار هم از اینکه شعائر دینی در جامعه کمرنگ شده، شکوه می‌کرد... در همین فضا بود که پای دولت را هم وسط کشید و زبان به انتقاد گشود که «دولت، دین را تعطیل کرده و چسبیده به «مسکن مهر» و «اشتغال» و این حرف‌ها! اینها که برای ما دین نمی‌شود، کمی هم به فکر ترویج دین باشید...». او حرف‌هایی قریب به این مضمون را به ادبیات مختلف تکرار می‌کرد.

شنوندگان، اما هاج و واج مانده‌اند که این چه جور استدلالی است. و بار دیگر امواج پرسش و شبهه در ذهن جان می‌گیرد. باز هم بحث نخ‌نما شده‌ی «نسبت دین و دنیا» و «دین و دولت» پا می‌گیرد. از نگاه‌های مخاطبان می‌شود فهمید که درست متوجه منظور واعظ نشده‌اند. برخی، البته احسنت احسنت می‌گویند و با حرکات سر، او را تایید می‌کنند.

او را از اینکه درد دین دارد، تحسین می‌کنیم، اما گویا فرمول «مخالفت با دولت بایّ نحوٍ کان» واعظ ما را نیز به ورطه‌ی احساس کشانده و از وادی انصاف دورش کرده. برای همین هم حتی مقدمات بدیهی معارف دینی را نادیده گرفته و صرفاً برای اینکه دستاویزی جهت انتقاد از دولت دست و پا کرده باشد،‌ از معقولات نیز غفلت کرده است.

ایشان توضیح نداده‌اند که مسکن مهر و پروژه‌های اشتغال‌زایی، چگونه می‌تواند مانع دینداری مردم یا تبلیغ دین شود؟ آیا دولت، از کیسه‌ی دین برای مسکن و اشتغال هزینه می‌کند؟ آیا اگر مستاجرین صاحب مسکن شوند و بیکاران مشغول کار، از دین دور می‌شوند؟

آیا ایشان شنیده‌اند که «من لا معاش له، لا معاد له»؟ لابد شنیده‌اند؛ این‌ها همان معارفی هستند که امثال ما از ایشان بهره برده‌ایم. آیا فکر نمی‌کنند که با این استدلالِ لنگ، باز هم بحث کهنه‌ی تقابل دین و دنیا را پیش کشیده‌ و با دستان خود، زحمات علمای اسلام را برای ارائه‌ی تصویر حقیقی دین به باد می‌دهند؟

از اینها گذشته، چه کسی گفته که دولت، تنها باعث و بانی بی‌دینی یا دینداری مردم است؟ آیا دیگرانی که لشکری عظیم را تشکیل می‌دهند، هیچ تکلیفی در قبال دین مردم ندارند؟!

البته ما مثل این واعظ محترم، نمی‌پذیریم که مردم از دین دور شده‌اند، اما به فرض هم که اینگونه باشد، حالا این اتفاقات چه ربطی به مسکن مهر دارد؟! مثلاً اگر دولت برنامه‌ای به نام مسکن مهر نداشت، مردم دیندارتر بودند؟

این روزها و در پی بروز برخی عوارض در حاشیه‌ی دولت،‌ در کنار انتقادات وارد، موجی از انتقادات بی‌ربط نیز به راه افتاده که آنچنان خالی از منطق‌اند که به تدریج به مزاح شبیه شده‌اند. این رویه‌ی غیرمنطقی، باعث شده که انتقادات اصلی و مهم نیز تحت‌الشعاع قرار بگیرد.

اینکه کسی از دولت مستقر به هر دلیلی خوشش نمی‌آید دلیل نمی‌شود که هر جا هر اتفاق ناخوشایندی افتاد ربطش بدهد به دولت و جریان کذایی‌اش. مثلاً برخی دلسوزان، شیوع بدحجابی در نزد زنان و دختران را به لطایف‌الحیل ربط می‌دهند به برخی اعضای دولت و برنامه‌هایی نظیر همایش ایرانیان خارج کشور یا آوردن منشور کوروش به ایران و امثالهم. بی‌آنکه بخواهیم در ماهیت این نمونه‌ها قضاوت کنیم، آیا حقیقتاً چنین برنامه‌هایی می‌توانند عامل اصلی شیوع بدحجابی باشند؟! البته نباید عملکرد دولتمردان را در شکل‌گیری رفتارهای اجتماعی نادیده گرفت، اما انصافاً نمی‌توان با پیش کشیدن پدیده‌های نوظهوری مانند جریان انحرافی و... به تبرئه‌ی دیگران پرداخت.

آن وقت این سئوال پیش می‌آید که آیا قبل از اجرای مسکن مهر توسط این دولت، مردم دیندارتر بودند؟ یا آیا قبل از ظهور جریان انحرافی، زنان و دختران، باحجاب‌تر بودند؟!

در شهر مدرن،محترمانه زنده به گور می شویم!

روزی که خیابان جدیدی در شهر ایجاد و یا خیابانی دیگر تعریض می‌شود همه خوشحال شده و جشن به راه می‌اندازند؛ حتی اگر بازاری قدیمی یا نشانه‌ای از گذشته به بهانه‌ی احداث این خیابان تخریب شده باشد. تصور بر این است که برای عقب نماندن از قافله‌ی توسعه، حتماً باید هر روز خیابان و اتوبان ساخت. امروز طرح یک خیابان یا اتوبان از چنان قدرتی برخوردار است که هیچ چیز توان ایستادگی در مقابلش را ندارد. بنای تاریخی، منزل مسکونی، طبیعت و... باید به نفع خیابان معدوم شوند. دلیل این امر نیز کاملاً روشن است. چون خودروها باید عبور کنند و برای عبور نیز خیابان لازم است. این به یک اصل اساسی در اداره‌ی شهرهای جدید تبدیل شده است که به هر قیمتی که شده باید راه را برای تردد ماشین گشود. ولی کسی حاضر نیست در ضرورت این تردد تردید کند. گویا شهر را برای اتومبیل ساخته‌اند و اتومبیل را نیز برای شهر و آنچه اصلاً سخنی از او به میان نمی‌آید، انسان است. کسی نیست که پاسخ دهد او چه باید کند؟ آیا برای او هم مسیری می‌گشایند؟

هر روز از سهم انسان در حیات کاسته شده و بر سهم ماشین افزوده می‌شود. پیاده‌روها روز به روز باریک‌تر و خیابان‌ها همچون رودخانه‌های طاغی می‌شوند. تلقی سخیف از مدرنیته، همه را سر کار گذاشته و توهم توسعه، قوه‌ی عاقله‌ی انسان را به تعطیلی کشانده است. هم از این روست که همین انسان، با نگاه «انسانگرایانه»اش هر روز با دستان خود عرصه را بر خود تنگ کرده و حصارها را به دور خود افراشته می‌سازد. او دارد خودکشی می‌کند. او خادم ـ نه، بهتر است بگوییم فدایی ـ ماشین شده است. سکونت‌گاه فراخ و گسترده‌اش را می‌رهاند تا راه برای عبور اتومبیلش باز شود. خود را در قفس‌های چندمتری حبس می‌کند تا سرما و گرما، رنگ از رخساره‌ی مرکبش نبرد. آیا با این اوصاف نباید در «عاقل بودن» انسان مدرن تردید کرد؟! مگر می‌شود کسی عاقل باشد و با دستان خود، گور خود را بکند؟!

وقتی سخن از مدرن شدن به میان می‌آید و ما از «کلاه گشاد»ی که به واسطه‌ی شیفتگی نسبت به تجدد بر سر جماعت ایرانی رفته، سخن می‌گوییم پربیراه نیست. ما تصور می‌کنیم که خیابان را برای اتومبیل باید ساخت و مدرن‌ها نیز اینگونه بوده‌اند؛ ولی خیلی جالب است بدانیم که اتوبان‌های عریض شهری مانند پاریس و خیابان‌ها و میادین بزرگش، قبل از اختراع اتومبیل بنا شده‌اند. حتی اولین شهر جدید، پترزبورگ، نیز در حالی ساخته شد که هنوز خبری از اتومبیل، ترافیک و سرعت نبود. یعنی اساساً خیابان و بولوار را برای اتومبیل نساخته بودند. حالا بعدها زد و اتومبیل نیز ساخته شد و دیدند که چه بهتر است در همین خیابانهای گشاد تردد کند. و ما که در دنیای مدرن، کلاه‌مان پس معرکه است، ساده‌لوحانه می‌انگاریم که نباید از آنها عقب ماند، پس باید خانه‌ها را ویران کرد و خیابان ساخت!

شهر در اختیار اتومبیل است و قطار زمینی و هوایی نیز در راه. همه در این اندیشه‌اند که برای تردد مناسب و «متمدنانه»‌ی خودروها چه تدبیری بیندیشند. شهر جدید به نیازهای طبیعی ساکنانش کاری ندارد و برای همین نیز نفس کشیدن و قدم زدن را نیز برای ساکنانش جیره‌بندی می کند. البته این خصیصه به شهر مدرن منحصر نیست. اساساً در فضای مدرن نمی‌توان از حوائج طبیعی سخن به میان آورد. شهر قدیم در پی تلاش برای ارضای نیازهای طبیعی بشر ساخته می‌شد. ساختار شهر قدیم نیز بیانگر حوائج طبیعی ساکنانش بود. مسجد، قصر، بازار و پادگان، از مرکز به پیرامون گسترده شده و هر یک در پی برآورده ساختن بخشی از نیازهای ساکنانش بودند. یعنی احترام کامل به حوائج شهروندان. مسجد به عنوان کانون شهر، تنظیم‌کننده‌ی رفتار اجتماعی و اخلاقی، بازار، تامین‌کننده‌ی معیشت، حکومت و قوای نظامی نیز ضرورتی اجتناب‌ناپذیر برای تامین امنیت ساکنین. اما مگر می‌شود در شهر جدید از نیاز طبیعی سخن به میان آورد؟ ساختمان شهر جدید، ملغمه‌ای از نیازهای کاذب و بدون ضرورت است که همه محکوم‌اند در آن به سر برند. براستی کدام نقطه‌ی شهر جدید، نشانه‌ی احترام به نیاز طبیعی شهروند است؟ اساساً حق انتخابی در کار نیست که بخواهی طبع خود را لحاظ کنی. هر چه هست همین است که می‌بینی. «محدودیتی خشن» که با تابلوهای خوشرنگ و الوان، آذین بسته شده تا کسی نتواند در آن چون و چرا کند.

وقتی بنای قدیمی در یک شهر تخریب می‌شود و کسی اعتراضی نمی‌کند، نشان از این دارد که رشته‌های تعلق گسسته و اگر هم صدای بی‌رمقی به نشانه‌ی اعتراض بشنویم، به خاطر ارزش باستانی و قدمت تاریخی بناست و نه چیز دیگر. یعنی چون فلان بازار یا بنا، میراث فرهنگی است نباید تخریب شود و نه به این خاطر که آن بنای تاریخی، نمایانگر نیاز طبیعی بشر بوده و اکنون که تخریب می‌شود به این معنی است که «از این به بعد شهر مدرن است که اصالت دارد و نه نیاز بشر».

شهر جدید بیشتر به یک مهمانخانه‌ی بزرگ شباهت دارد که همه در آن مسافرند. هر کجای این شهر را بنگرید عده‌ی کثیری را خواهید دید که به مقاصد معلوم و نامعلومی در حال ترددند. کسی به جایی تعلق ندارد و کسی نمی‌داند اهل کدام محل است. ولی اتومبیل می‌داند. او می‌گوید همه جا سرای من است. بهترین مکانها را برای زیستن در اختیار دارد. همه نازش را می‌کشند. همه خاطرخواهش شده‌اند و او دلبری می‌کند. هزاران نفر برای مراقبت از او سرپا ایستاده‌اند و گوش به زنگ. آری دیگر به ماشین نمی‌توان به ضمیر «آن» اشاره کرد. او را باید «او» خطاب کرد.

تولدت مبارک!

دیروز از مقابل خانه‌ی پدری «شهید توکل محمدزاده» می‌گذشتم. حضورش را ـ با اینکه هیچ‌گاه ندیده‌امش ـ احساس کردم. یادم نمی‌رود که قریب پانزده سال پیش و در دوره‌ای که دانش‌آموز دبیرستان بودم، به همراه تعدادی از رفقا، عزم کردیم که از او بیشتر بدانیم. اما حیف که پدر و مادرش، چند سال پیش کوچ کرده بودند و حالا فقط خواهرانش می‌توانستند از او بگویند. پسرش، یاسر، روزی که به دنیا آمد، پدر در ملکوت اعلی بود؛ پدرش،‌ چند روز پس از ازدواج، بی‌تاب جهاد شده و غزل وداع را خوانده بود. خواهرش می‌گفت: آخرین باری که می‌خواست برود، دیدم دارد روی دیوار حیات‌ خانه‌مان چیزی می‌نویسد. تمام که شد، دیدم نوشته: «اللهم ارزقنا توفیق‌الشهاده فی سبیلک»... و رفت و دعایش مستجاب شد.

خیلی دلم می‌خواهد که بچه‌محل‌های «توکل» او را بشناسند و بدانند که افتخار هم‌محلی با چه انسانی را دارند. اما گویا نسیان روزگارزدگی، حجاب دل‌هامان شده... گاهی که با دوستان می‌نشینیم دور هم و از «توکل» و امثالش می‌گوییم، احساس می‌کنیم که فاصله افتاده میان آنها و ما. زبان آنها را نمی‌فهمیم. برای بعضی‌هامان غیرقابل هضم است که یعنی چه که پنج روز بعد از ازدواج، زن و زندگی را رها کنی و بروی در دل آتش! این یعنی اینکه «شهادت» را نمی‌شناسیم. اصلاً تفاوت ما و آنها در این است که آنها فهمیده بودند و ما نه. یا بهتر بگویم، آنها شهادت را شهود کرده بودند و ما داریم با سنجه‌ی نارسای عقل علیل همه چیز را وزن می‌کنیم...

چقدر جای تعابیر بلند سیدمرتضی آوینی از شهادت خالی است این روزها. کاش می‌شد به جای شوهای غفلت‌آفرین تلویزیونی، بار دیگر «روایت فتح» را می‌دیدیم و صدای او را می‌شنیدیم که می‌گفت:

«شهادت پایان نیست، آغاز است. تولدی دیگر است در جهانی فراتر از آنکه عقل زمینی به ساحت قدس آن راه یابد. تولد ستاره‌ای است که پرتو نورش عرصه‌ی زمان را درمی‌نوردد و زمین را به نور رب‌الارباب اشراق می‌‌بخشد.»

ولي مردم قفس را آفريدند

چرا مردم قفس را آفريدند؟
چرا پروانه را از شاخه چيدند؟
چرا پروازها را پر شكستند؟
چرا آوازها را سر بريدند؟

پس از كشف قفس، پرواز پژمرد
سرودن بر لب بلبل گره خورد
كلاف لاله سر در گم فرو ماند
شكفتن در گلوي گل گره خورد

چرا نيلوفر آواز بلبل
به پاي ميله هاي سرد پيچيد؟
چرا آواز غمگين قناري
درون سينه اش از درد پيچيد؟

چرا لبخند گل پرپر شد و ريخت؟
چه شد آن آرزوهاي بهاري؟
چرا در پشت ميله خط خطي شد
صداي صاف آواز قناري؟

چرا لاي كتابي، خشك كردند
براي يادگاري پيچكي را؟
به دفترهاي خود سنجاق كردند
پر پروانه و سنجاقكي را؟

خدا پر داد تا پرواز باشد
گلويي داد تا آواز باشد
خدا مي‌خواست باغ آسمان‌ها
به روي ما هميشه باز باشد

 خدا بال و پر و پروازشان داد
ولي مردم درون خود خزيدند
خدا هفت آسمان باز را ساخت
ولي مردم قفس را آفريدند

از: مرحوم قیصر

دفاع هیجانی از ولایت فقیه و آسیب‌هایش

شاید هیچ‌گاه به اندازه‌ی امروز، نیاز به بازخوانی مفهوم «ولایت فقیه» احساس نمی‌شد. بویژه که در چند سال گذشته، مسائلی پیش آمد که «ولایت فقیه» را محور بحث‌ها کرد. جدیدترین مسئله هم همین چند وقت پیش و در قضایای مربوط به وزیر اطلاعات شکل گرفت؛ با این تفاوت که این بار، واکنش‌ها در سطحی وسیع و با غلظت بیشتری بروز کرد. واکنش‌هایی که همگی در هیئت دفاع از «ولایت فقیه» ظاهر گردیده و حالتی فراگیر یافت. قطعاً چنین حجمی از دفاع و طرفداری از ولایت فقیه، خوشحال‌کننده است اما به نظر می‌رسد که شکل و ماهیت بخشی از این دفاعیه‌ها را باید به بررسی نشست. هر چند که در فضای هیجانی، نمی‌توان چنین کرد اما به هر حال باید توجه داشت که اگر این مسیر، مسیر «بازخوانی» و فرصتی برای تبیین موضوع «ولایت فقیه» است، نمی‌توان همه‌ی واکنش‌های به ظاهر مدافعانه‌ را «تبیین‌کننده» دانست. در هفته‌های گذشته، هزاران مطلب و گفتار و سخنرانی در دفاع از ولایت فقیه منتشر شد. آیا همه‌ی این حرف‌ها درست است؟ آیا همه‌ی آنچه که سخنرانان بیان می‌کنند، حقیقت ولایت فقیه است؟ قطعاً چنین تشکیکی به مذاق بعضی از کسانی که این روزها در باب ولایت فقیه سخن گفته‌اند خوش نمی‌آید، اما اگر بدون هیجانِ ناشی از یک رفتار، مروری بر این گفته‌ها و نوشته‌ها داشته باشیم، خواهیم دید که متاسفانه برخی از دفاعیات، نه تنها هیچ کمکی به تثبیت مفهوم ولایت فقیه، به عنوان محوری‌ترین عنصر حرکت شیعی، نمی‌کند، بلکه سوءبرداشت‌های متعددی را نیز می‌آفریند. بهترین تعبیر بر این دسته واکنش‌ها، همان عبارت مشهور «دفاع بد» است.

آنها که سخاوتمندانه دارند از هر برداشتِ‌ موجه و ناموجهی برای به اصطلاح دفاع از ولایت فقیه بهره می‌جویند، باید توجه داشته باشند که نسلی از فرزندان انقلاب اسلامی شاهد این حرف و حدیث‌ها است که تازه دارد نامی از ولایت فقیه می‌شنود؛ یعنی امروز هر آنچه این نسل از زبان خطبا می‌شنود، به مثابه‌ی «بنیان فکری»اش در موضوع «ولایت فقیه» است.

در هفته‌های اخیر، برخی افراد به بهانه‌ی دفاع از ولایت فقیه، راه «اغراق و غلو» را در پیش گرفته و نادانسته همان تعاریف از ولایت فقیه را ارائه می‌کنند که اتفاقاً سال‌هاست که جمهوری اسلامی تلاش می‌کند تا این برداشت‌های ناصحیح را اصلاح کند. آنچه از واکنش‌های احساسی عده‌ای از مدافعان برمی‌آید، دقیقاً نشانه‌هایی هستند بر تایید برداشت‌های غیرعقلانی و تحریف‌شده‌ی اپوزیسیون در موضوع ولایت فقیه.

روشن است که بعد از فرونشستن این هیجانات، خواهیم دید که بعضی‌ها چه نسبت‌‌های بی‌پایه و غیرحقیقی را به ولایت فقیه نسبت داده‌اند. این افراد دارند از آن سوی دیوار می‌افتند و برای تذکر نسبت به یک عمل، ضرورتی به توسل به چنین ادبیاتی وجود ندارد. اینکه شخصیتی شناخته شده از تریبون رسمی فریاد برمی‌آورد که «...هيچ فرد يا مسئولي در مقابل ايشان [مقام معظم رهبری] حق اظهار وجود ندارد...» چه نسبتی با اصل ولایت فقیه دارد؟ این قبیل برداشت‌ها و تصویرسازی‌ها از ولایت فقیه، مستند به کدام منابع است؟! آیا رهبر انقلاب (ولی فقیه زمان) ولایت فقیه را آنگونه تعریف کرده‌اند؟

با این وصف، چنین به نظر می‌رسد که همه _ حتی نسل اول انقلاب اسلامی و پیشکسوتان هم _ نیازمند بازتعریف ولایت فقیه و مرور آموخته‌های خود در این باب هستند.

 

+ در همین زمینه بخوانید

 

«مدرسه‌ی اسلامی» و «مدرسه‌‌ی غیراسلامی» در جمهوری اسلامی

گویا جمعی از مدیران اسبق و سابق و فعلی آموزش و پرورش آذربایجان‌شرقی گردهم آمده‌ و ضمن مرثیه‌سرایی برای «تربیت دینی دانش‌آموزان»، دست به ابتکاری زده‌اند تا این روندِ نامطلوب را در آموزش و پرورش متوقف کنند. ابتکارشان هم این است که «کانون مدارس اسلامی» را با حضور مدارسی که «گرایش دینی» و «دغدغه‌ی تربیتی» دارند تشکیل دهند! این ابتکار،‌ البته اختصاص به خودشان ندارد و کپی‌برداری از مجموعه‌ای به همین عنوان در تهران است که چند سال پیش توسط جمعی از چهره‌های سرشناس فرهنگی بنیاد نهاده شده...

مبتکرین مذکور، که خود پیشینه‌ی قابل توجهی در مسئولیت‌های مرتبط با آموزش و پرورش داشته‌اند، بر این تصورند که با تشکیل چنین کانونی، مثلاً جبهه‌ای برای مقابله با «تربیت غیردینی» در سیستم آموزش و پرورش را سامان می‌دهند. گذشته از انگیزه‌های پنهانِ محتمل در چنین تصمیمی، توجه به چند نکته،‌ خالی از فایده نخواهد بود:

1. این آقایان، که خود، سال‌های متوالی، تولیت آموزش و پرورش دانش‌آموزان را داشته‌اند، به عدم توفیق خود اعتراف کرده‌اند؛ اما در این اعتراف، ذره‌ای پشیمانی یا اعتذار از مردم دیده‌ نمی‌شود. به نظر می‌رسد، چنین مدیرانی که به ناکارآمدی خود معترفند، باید به دادگاه ملت تشریف آورده و پاسخگوی سهل‌انگاری‌های خود در قبال فرزندان ایران اسلامی باشند. جالب اینجاست که بعضی از این آقایان، همین امروز هم بر مسند مسئولیت تشریف دارند و در مقابل هر نقدی که متوجه عملکردشان باشد، با پررویی، خبر از توفیقات آنچنانی در تربیت دینی و اخلاقی دانش‌آموزان می‌دهند. مثلاً یکی از این حضرات، در گفتگویی در برنامه‌ی «مطالبه» که اتفاقاً از تلویزیون محلی آذربایجان‌شرقی هم پخش می‌شد، برای دفاع از عملکرد تربیتی و پرورشی دوره‌ی مدیریت خود بر آموزش و پرورش، به حماسه‌ی مردمی «9 دی 88» اشاره کرده و آموزش و پرورش را عامل مهم شکل‌گیری آن حماسه دانست!

2. سردرمداران چنین ابتکاری، یا نمی‌فهمند یا خود را به آن راه زده‌اند که با این پیشنهادِ چشمگیر، علناً و عملاً، جمهوری اسلامی را نظامی «سکولار» معرفی می‌کنند که باید برای تربیت دینی دانش‌آموزانش، «مدارس اسلامی» تشکیل شود! با این حساب، در جمهوری «اسلامی»، دو گونه مدرسه خواهیم داشت: «مدارس اسلامی» و «مدارس غیراسلامی»! درست همانند ترکیه و...

3. اکثر این حضرات، از قدیم‌الایام، صاحبان بزرگترین مدارس غیرانتفاعی منطقه بوده‌اند. به بیان بهتر، نخستین مدارس غیرانتفاعی را همین آقایان در تبریز راه‌انداخته و امروز از ثروتمندترین مالکان چنین مدارسی محسوب می‌شوند. سئوال این است: آیا متولی آموزش و پرورش استان، مدرسه‌ی خودش را، که سال‌ها از آن متنعم بوده، اسلامی می‌داند؟ آیا در مدرسه‌ی خودش، تربیت دینی اتفاق افتاده؟ پیشنهاد می‌شود، آقای رئیس، مدیران مدارسی را که قرار است «اسلامی» باشند، به مدرسه‌ی خودش برده و از نمونه‌ی تحقق‌یافته‌ی یک مدرسه‌ی اسلامی را به آنها نمایش دهد.

چشم‌ها را باید شست؛ انقلاب صادر شد

این یادداشت در ویژه‌نامه‌ی «ابوذر قفقاز» برای بزرگداشت مرحوم حاج‌علی‌اکرام علی‌اف، رهبر اسلام‌گرایان جمهوری آذربایجان منتشر شده است.

از دغدغه‌های دائمی و دلمشغولی‌های مستمر دوستداران انقلاب اسلامی، موضوع «صدور انقلاب» است؛ آرمانی که توسط حضرت امام‌ خمینی(ره) در پیش روی انقلابیون قرار گرفته و تبدیل به یکی از متعالی‌ترین و در عین حال، استراتژیک‌ترین هدفگذاری‌های جریان انقلاب اسلامی شد. نمود این آرمان را می‌شد در شعارهای دوره‌ی دفاع مقدس دید؛ آنجا که‌ از کربلا تا قدس، جبهه‌ی انقلاب اسلامی ترسیم شده بود و...

در دهه‌ی اخیر، ‌اما تردیدهایی از سوی برخی تجدیدنظرطلبانِ‌ واداده در اصلِ این آرمان از یک سو و در میزان تحقق آن از سوی دیگر ایجاد شد که به تدریج در فکر و ذهن نورسیده‌ها ریشه دواند؛ به شکلی که امروزه یکی از «شبهاتِ» رایج سیاسی و اعتقادی نسل جدید، درباره‌ی همین مفهوم «صدور انقلاب»‌ است. دوستداران انقلاب اسلامی نیز، از سرنوشت آرمان صدور انقلاب می‌پرسند و اینکه آیا موفق به تحقق این آرمان شده‌ایم؟

این پرسش‌های آمیخته با تردید، زمانی قوت می‌گیرند که مثلاً در نقطه‌ای از دنیا، حرکتی غرض‌ورزانه علیه انقلاب اسلامی صورت بگیرد یا فلان کشور مسلمان، جفایی در حق جمهوری اسلامی ایران روا بدارد.

به هر روی، چنین دلمشغولی مهمی، همواره با ماست. اما چگونه می‌توان بر این تردیدها غلبه کرد؟ آیا با رویکرد فعلیِ رسانه‌ها و کم‌تحرکیِ‌ مفرطی که بر فضای فرهنگی ما حاکم است، می‌توان به چنان نقطه‌ای رسید؟

امروز، اطلاع ما از ضریب نفوذ انقلاب اسلامی در دنیا، بسیار ناچیز و سطحی است. تعداد کسانی که بتوانند کانون‌های علاقمندان انقلاب اسلامی در دنیا را بشناسند، چنان معدود است که به چشم نیاید. برای رسانه‌های ما، سوژه‌هایی با موضوعیت «صدور انقلاب» واجد ارزش نیست. تعداد فیلم‌های سینمایی و مستندی که در ارتباط با مصادیق تاثیر فکری و معنوی انقلاب اسلامی در دنیا ساخته شده، محدود به چند مورد است که آنها هم با ذوق شخصی ساخته شده‌اند و نه بر اساس یک راهبرد فرهنگی.

این همه در حالی‌ست که بی‌تردید، انقلاب اسلامی ایران، موضوع تمام معادلات و مناسبات قدرت در دنیاست. اینکه مدام از سوی قدرت‌های زیاده‌طلب دنیا، نسبت به ریشه‌دواندن انقلاب اسلامی در دنیا هشدار داده می‌شود، نشان از این دارد که انقلاب در مرزهای ایران محصور نبوده و شعاعش تا فرسنگ‌ها آن‌سوتر تابیده است. همین چند وقت پیش بود که وزیر خارجه‌ی رژیم صهیونیستی، نسبت به تولد همزاد انقلاب اسلامی ایران در مصر اعلام خطر کرد...

در این بی‌خبری آزاردهنده است که شخصیتی مانند «حاج علی‌اکرام علی‌اف» پر می‌کشد و رخوت رسانه‌ای ما،‌ نوروز را بهانه می‌کند تا کسی به گوشش نرسد که او که بود و چه کرد.

در دوره‌ای، خفقان ناشی از حاکمیت کمونیست‌ها و در دوره‌ای دیگر، مصلحت‌اندیشی‌های غالباً ناموجه، حجابی شد تا حاج‌علی‌اکرام، برای نسل جدید و حتی قدیم ایران ناشناخته باقی بماند. خواصِ مطلع نیز که با او حشر و نشر داشتند، یا نتوانستند و یا نخواستند که این حجاب را کنار زنند. و این می‌شود که مسئول فرهنگی این شهر، وقتی نام «حاج‌علی‌اکرام علی‌اف» را می‌شنود با استناد به پسوند «اف»، سری به نشانه‌ی بی‌اعتنایی می‌چرخاند و... بر این مسئول فرهنگی حرجی نیست؛ او و امثال او در ورطه‌ی تکرار و باز هم تکرار گرفتار آمده‌اند و هر آنچه از انقلاب اسلامی و معجزاتش می‌شناسند، محدود به سوژه‌هایی  است که حالا دیگر نسل جدید را اقناع نمی‌کند.

اگر ما و نسل ما می‌دانستیم که حاج‌علی‌اکرام، درست در قلب الحادِ کمونیستی، حقانیت امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی را با افتخار فریاد کرد، ما هم بی‌هیچ شبهه و تردیدی فریاد می‌زدیم که «آری؛ ما انقلاب‌مان را صادر کردیم». حاج علی و مردانی از قصبه‌ی «نارداران»، که برچسب «خمینی‌چی» را با سربلندی پذیرفته بودند، به پای این باور، مردانه ایستادند و مرارت‌های ناشی از حصر و هتک را به جان خریدند اما از موضعِ عزت عدول نکردند. این پایمردی، از یک معرفتِ اصیل می‌جوشید؛ معرفتی که تشیع را نشانه است. این ریشه به قدری قدرتمند است که قطعاً با کوچ حاج علی نخواهد خشکید. و امروز تربیت‌یافتگان مکتب خمینی(ره) به اهالی قصبه‌ی نارداران محدود نمی‌شود. به برکت پایمردی امثال حاج علی‌اکرام، سلسله‌ای از شیفتگان انقلاب اسلامی به راه افتاده است که آینده‌ی منطقه‌‌ی قفقاز را رقم خواهند زد.

نام و یاد حاج‌علی‌اکرام، شاید بهانه‌ای باشد برای چشم شستن و جور دیگر نگریستن.

ضریب‌دهی به خبر؛ از کشته‌های حاشیه‌نشین تا نمایشگاه نقاشی

این یادداشت، نقدی کوتاه است بر وضعیت «خبر در شبکه‌ی استانی آذربایجان‌شرقی» که برای خبرگزاری ایسنا نوشته شده.

1. اعتبار رسانه‌ی محلی به جهت‌گیریِ محلی‌اش است و اگر به هر دلیلی این مزیت را از دست دهد، از موضوعیت می‌افتد. امروز، بسیاری از رویدادهای محلی، در صدا و سیمای استانی ضریب نمی‌گیرند و بدیهی است که در چنین شرایطی، این رسانه، «مرجعیتِ خبری» خود را در جامعه‌ی مخاطبش از دست بدهد. چندی پیش در سیلاب ملازینال [در حاشیه‌ی شمالی تبریز]، ساختمانی فرو ریخت و شش نفر جان باختند، اما ضریب‌دهی شبکه‌ی استانی به این خبر، درست همانند برگزاری یک نمایشگاه نقاشی در فلان گالری بود. یکبار خبر پخش شد و تمام. پیگیری و پرسش از مسئولین شهرداری، نظام مهندسی و سازمان مسکن و شهرسازی و... اتفاق نمی‌افتد و در نتیجه، مخاطب، عادت می‌کند که همواره خبرهای معمولی را از رسانه بشنود.

2. خط سیر تکراری و کلیشه‌شده‌ی اخبار در این رسانه، به دلزدگی مخاطب می‌انجامد. غالب مخاطبین اخبار استانی می‌دانند که خبرها از کجا شروع شده و به کجا ختم خواهند شد؛ خبرهای اول، معمولاً مشخص‌ بوده و اختصاص به سوژه‌های محدودی دارند. تازه در همین حوزه‌های مشخص و محدود هم کلیشه حاکم است. مثلاً در انعکاس اخبار نمازهای جمعه، محدوده‌ی مشخصی وجود دارد که اخبار صدا و سیمای استانی از آن فراتر نمی‌رود. برای نمونه، امام جمعه، به عملکرد دستگاه‌های فرهنگی معترض می‌شود و به ریخت‌ و پاش و هزینه‌های زاید در برگزاری جشنواره‌های رنگارنگ انتقاد می‌کند اما در اخبار شبکه‌ی استانی، تنها به خبر محکومیت دخالت‌های امریکا در امور کشورهای اسلامی بسنده می‌شود!

یا در انتشار اخبار مربوط استاندار، گزینش خبر به صورتی است که به کسی برنخورد. فرض کنید که استاندار در جلسه‌ای، فلان مدیر را بخاطر سهل‌انگاری در انجام وظایف بازخواست کرده و یا از دستگاه دیگری بدلیل تضییع حقوق مردم انتقاد کند؛ آنچه در اخبار استانی از این جلسه منعکس می‌شود، سخنرانی استاندار در مورد اهمیت خدمتگزاری به مردم است.

3. بیگانگی با مفهومی به نام چالش؛ رسانه باید ضمن کمک به اطلاع‌رسانی از خدمات مسئولین، از جانب مردم نیز پرسشگری کند. رسانه‌ی محلی، نباید تریبون یک‌طرفه‌ی مسئولین برای ابلاغ بخشنامه‌های اداری یا ارائه‌ی گزارش عملکردش باشد. این تریبون، دو طرفه است. و اگر اینگونه نباشد، رسانه نباید انتظار داشته باشد که مخاطب نیز به او توجه کند. در اخبار استانی، جایی برای چالش نیست. مثلاً‌ رئیس سازمان بازرگانی در آستانه‌ی عید نوروز به تلویزیون می‌آید تا فقط حرف خود را بزند و برود و هیچ جایی برای پرسش و به چالش کشاندن عملکردش از سوی رسانه وجود ندارد. اینکه او بگوید «هیچ مشکلی در تامین میوه‌ی شب عید نداریم و همه می‌توانند به قیمت دولتی میوه‌ی مورد نیاز را تامین کنند» برای اخبار استانی کافی‌ست و دوربین خبر به سراغ مردمی نمی‌رود که مثلاً رفته‌اند دنبال میوه به نرخ دولتی و پیدا نکرده‌اند!

به چالش کشاندن یعنی کمک به کشف حقیقت. و رسانه مکلف به کشف حقیقت است. این رویکرد منفعلانه در اخبار استانی، باعث ایجاد پاره‌ای «حقوق ناموجه» و ترسیم برخی «خطوط قرمز فراقانونی» از سوی مسئولین شده؛ به گونه‌ای که اگر احیاناً‌ هم در یک بخش خبری، عملکرد فلان مسئول به چالش کشیده شد، بلافاصله با واکنش شدید آن مسئول مواجه شده و رسانه مجبور به امضای توبه‌نامه بشود. اینکه فلان نماینده‌ی مجلس، این حق را برای خود قائل باشد که تذکری را که در مجلس اجازه‌ی قرائت نیافته برای اعمال فشار بر فلان مدیر، از اخبار استانی پخش کند، ناظر بر تثبیت برخی حقوق ناموجه و فراقانونی برای برخی افراد است.

4. علاوه بر اینها، می‌توان از ضرورت توجه به عنصر نویسنده و ویراستار خلاق در واحد اخبار نیز سخن گفت. این مزیت باعث می‌شود که در بازه‌های زمانی مشخص، توان تغییر در نحوه‌ی ارائه‌ی خبر وجود داشته باشد.

روای فتح، بت‌شکن مدرنیته

ما شهید‌آوینی را با «روایت‌فتح»اش می‌شناسیم و انصافاً هم گل سرسبد آثارش همین مجموعه‌ است. آنچنان بی‌نظیر، که هیچ‌گاه مثالش در مورد دفاع مقدس، متولد نخواهد شد بی‌تردید.

از دیگر وجوه شخصیت فکری شهید آوینی، رویکردش به موضوع «تجدد» و «مدرنیته» است. مفهوم «مدرنیته» سال‌هاست به دلمشغولی اصحاب فکر تبدیل و آراء گوناگونی در باب چگونگی مواجهه با آن صادر شده است. سه‌گانه‌ی «اثبات»، «نفی» و «نقد» همواره برقرار بوده‌اند اما با غلبه‌ی جریان روشنفکریِ غرب‌باور بر ساحت تفکر در ایران و هم‌آوایی حاکمان قاجار و پهلوی با این جریان، نسخه‌ای که پیش روی ایرانیان قرار گرفت، ناظر بر «مقهوریت» در برابر مدرنیته بود. تقدس‌بخشی به مدرنیته از جانب جریان روشنفکری تا بدانجا پیش رفت که کمترین نقدی به آن را با انگ «سنت‌گرایی» و «تحجر» پس زدند. آثار مکتوب و غیرمکتوبی که در باب مدرنیته نوشته شده، نوعاً منحصر در تعدادی مشخص از چهره‌هایی است که به بت مدرنیته سجده کرده‌اند و هر آنچه می‌نویسند با این پیش‌فرض است که «نه تنها گریزی از مدرنیته و تبعاتش نیست، بلکه مدرنیته را باید پرستید». در این میانه است که چهره‌ای مانند سیدمرتضی آوینی، وارد گود می‌شود تا مدرنیته را با تمام شعباتش به چالش بکشد. او به مدرنیته نیز از همان منظری می‌نگرد که به روایت‌فتح می‌نگریست. شاید برای بعضی‌ها، روایت فتح، صرفاً یک مستند تلویزیونی باشد و آوینی هم یک مستندساز و بس. اما آنانکه ورای این مظاهر را می‌بینند، می‌دانند که آنچه آنجا روایت می‌شود، حاصل یک «کشف» و «شهود» است. راوی فتح، گزارشگر یک جنگ نیست، او آنچه را «دیده‌» است به زبان ما روایت می‌کند. هم از این روست که روایت فتح، آدمی را با خود می‌برد.

شهید آوینی، با تمام وجود به نقد مدرنیته پرداخت. بر اساس همان فرمول «شهود»، آوینی در نقد مدرنیته، در مقام یک روشنفکر که در حال نقدِ یک مقوله‌ی فلسفی‌ست قرار نمی‌گیرد. او، اینجا هم «ماهیت» مدرنیته را شهود می‌کند و از آن منظر به نقدش می‌کشد و در این نقدها، مدرنیته را چنان همه‌بعدی و دقیق تصویر می‌کند که کاملاً‌ عیان می‌شود که مدرنیته ماهیتی غیرالهی و شرک‌آلود دارد. این، همان نقطه‌ی مغفولی است که ما در جستجویش هستیم. حیرانی ما در برابر مدرنیته، زاییده‌ی غفلت از ماهیت و ذات مدرنیته است و آوینی این نقطه را برای ما نشانه‌گذاری کرده است...

مجموعه‌ی مقالاتش در کتاب «توسعه و مبانی تمدن غرب» در پی گشودن مسیری در تفکر است که مدرنیته را از بیخ و بن به چالش بکشد. از نظریه‌ی سیر خطی پیشرفت تاریخ گرفته تا توسعه، تکنولوژی، علوم مدرن و نظام آموزشی جدید و رسانه را با ظرافت به نقد می‌کشد تا ثابت کند که بتِ مدرنیته، پرستیدنی نیست!

+ یکی از بهترین بحث‌ها در موضوع بررسی افکار شهید آوینی را، مهدی نصیری، در برنامه‌ی راز ارائه کرد. بحثی عمیق و تقریباً‌ کامل که کمتر در صدا و سیما شاهدیم. فیلم این برنامه را ببینید

آن زن و این «سه‌ زن» + فیلم

شخصیت «اوشین» برای ما ایرانی‌ها به قدری شناخته شده است که اگر بخواهیم نمادی برای استقامت و صبر نام ببریم قطعاً همو را خواهیم گفت. شخصیت‌پردازی تاثیرگذار ژاپنی‌ها در سریال «سال‌های دور از خانه» همه‌ی نسل‌های بعد از انقلاب اسلامی را وادار به ادای احترام به چنان بانویی کرد. خلاصه اینکه او تبدیل به الگوی بسیاری از زنان ایرانی شد.

«اوشین» تنها یک شخصیت داستانی بود؛ آن هم در فرسنگ‌ها آن‌سوی ایران. در عالم واقع و در همین سرزمین خودمان، هزاران نفر همانند او و بلکه مقاوم‌تر از او، زندگی می‌کنند که چون ایرانی‌اند، کسی سراغ‌شان نمی‌رود تا از زندگی‌شان فیلم بسازد یا داستانی بنویسد. زنانی که به تمام معنا «جهاد» می‌کنند و چه مرتبتی بالاتر از مرتبه‌ی «جهاد». در همسایگی همه‌ی ما، از این زنان مجاهد زندگی می‌کنند و ما هر روز مجاهدت آنها را می‌بینیم. اما هیچ‌گاه حساسیت‌مان برانگیخته نمی‌شود تا به چشم یک «الگو» به آنها بنگریم.

امروز که جنگ بر سر تحمیل «سبک زندگی» درگرفته و ایران ما از کانونی‌ترین نقاط و بلکه کانونی‌ترین نقطه‌ی عالم در این جنگ است، انعکاس زندگی چنین زنانی، شاید به کار آید.

این «سه زن» هر روز ساعت 7 صبح، گونی‌های بزرگ را به دوش می‌کشند و مسافتی طولانی را با طی دهها پله و عبور از چند خیابان می‌پیمایند تا «زندگی» کنند. نه تنها خود، که خانواده‌شان نیز چشم به این گونی‌های زردرنگ دارند. کار هر روزشان همین است. پشم می‌گیرند و نخ برمی‌گردانند؛ وسیله‌ی کارشان هم همان «جهره»ی قدیمی است. گوشه‌ای از محل سکونتِ تنگ و نمور و کم‌نور خود را کارگاه کرده و با گَرد و غبار وحشتناک پشم‌ها سر می‌کنند. نصیب این زنان، از خوشی‌های امروز، همین است و بس. در طول مسیر، چنان با صفا با هم حرف می‌زنند که گویی در ساحلی دنج قدم می‌زنند. مقایسه‌ی این زنان با دیگران چندان درست نیست اما همین ماها، خانواده‌هایی را می‌شناسیم که سند خودرویی را به نام دخترِ 15 ساله‌شان زده و دست هر کدام از پسرهایشان هم یک سویچ داده‌اند که از فرط عافیت و تن‌پروری، تا سر کوچه هم پیاده نمی‌روند. در مذهبی‌های اطراف‌مان هم کم نیستند چنین خانواده‌هایی البته.

کیفیت فیلم، چندان مناسب نیست. اما هر کس که خواست از نزدیک به تماشای این عرق‌ریزیِ مقدس بنشیند، بگوید تا نشانی دهم.

                                         فیلم کوتاه این «سه‌ زن» را ببینید

                                                لینک دیگر دانلود فیلم