«جهاد» اقتصادی را گرامی می‌داریم!

 

 هیچ شرحی لازم نیست. تازگی هم  ندارد. همه هم می‌دانند که این تظاهر‌های نخ‌نما شده‌ی بعضی‌ها با چه نیتی صورت می‌گیرد. نباید باور کنیم که این قبیل حرکت‌های مدعیان ولایتمداری، از روی سادگی و ندانم‌کاری‌ست. بلکه برعکس، کاملاً حساب‌شده و هدفمند هم هست. اینها با اینکه نهی صریح رهبری را در پر کردن در و دیوار از شعار سال شنیدند، اما باز هم دل‌شان نیامد رسمِ ریشه‌دارِ چاپلوسی را کنار نهند. اتفاقاً برای تکمیل این خوش‌خدمتی، دیوارها مصلای شهر را به شعار سال آراستند تا شاید نماینده‌ی ولی فقیه در استان ببیند و...

از تداوم روحیه‌ی چاپلوسی که بگذریم، سرعت عمل حضرات در واکنش به اعلام سال جهاد اقتصادی، ‌واقعاً حیرت‌انگیز است. اثبات کردند که «می‌شود و می‌توانند» به شرطی که «بخواهند»!

پی‌نوشت:

«من اين نكته را حتماً تذكر بدهم؛ گاهى اوقات اين شعارى كه ما براى سال اعلام مي‌كنيم، بعد ناگهان مى‌بينيم همه‌ در و ديوارهاى تهران و شهرهاى ديگر پر شده از تابلو، كه اين شعار رويش نوشته شده؛ اين فايده‌اى ندارد. گاهى كارهاى پرهزينه‌اى انجام مي‌گيرد؛ چه لزومى دارد؟ آن چه كه من از مسئولين و از مردم عزيزمان توقع دارم، اين است كه اين شعار را بشنوند، باور كنند و دنبال كنند. تابلو كردن و در و ديوار را پر كردن و عكس زدن و اين‌ها هيچ لزومى ندارد. اگر هزينه‌اى نداشته باشد، لزومى ندارد؛ اگر هزينه داشته باشد، اشكال هم دارد. هيچ لزومى ندارد كارهاى پرهزينه را انجام بدهند.» رهبر انقلاب/اول فروردین 90/حرم رضوی

منطقه‌ی آزادِ آزاد

چند روز پیش گذرم به منطقه‌ی مرزی شمال آذربایجان‌شرقی، همان‌جایی که این روزها با نام «منطقه‌ی آزاد ارس» شناخته می‌شود، افتاد. منطقه‌ی وسیع و پراستعدادی که هنوز هم برخی روستاهایش از محرومیت رنج می‌برند... از وقتی قرار شده که وسعت منطقه‌ی آزاد ارس بیشتر شود، اتفاقاتی دارد می‌افتد که به دلیل دوری از مرکز، هیچ‌گاه رسانه‌ای نمی‌شود. نمی‌خواهم تیره‌نمایی کنم، اما در کنار رونق اقتصاد و تجارت در منطقه _که این هم البته جای تامل دارد‌_ شاهد وقوع برخی تغییرات فرهنگی و اجتماعی در روستاهای این منطقه هستیم که اگر امروز به آنها توجه نشود،‌به زودی مصیبت دیگری به مصیبت‌های فرهنگی منطقه افزوده خواهد شد.

فعلاً در این منطقه،‌ دو موضوع نمود بیشتری دارد:1. نارضایتی روستاییان از عملکرد منطقه‌ی آزاد2. استحاله‌ی فرهنگی

روستاییانی که در چندین روستای منطقه ساکن‌اند، نوعاً بدبینی‌های عمیقی به برخی سیاست‌های منطقه‌ی آزاد ارس دارند. بسیاری از آنها فکر می‌کنند که منطقه‌ی آزاد با دور زدن قانون، در حال تصرف زمین‌های زراعی و مراتع آنهاست. به همین دلیل هم چندی پیش، روستاییان مانع حصارکشی منطقه‌ی آزاد در اطراف مراتع‌شان شده و کار به درگیری کشیده بود. می‌گویند قرار است سرمایه‌گذار خارجی بیاید و در بلندی‌های چشم‌نواز و زیبای کرانه‌ی ارس، منطقه‌ی گردشگری راه بیندازد؛‌ تله‌کابین و هتل و رستوران بنا کند و... ناگفته پیداست که در پی این اقدامات، سلسله‌ای از ملزومات! هم به منطقه راه پیدا خواهند کرد و روستاهایی که سال‌ها میزبان غیرت و همت بوده‌اند، خواهند شد هیزم‌کش عیش و عشرت پولدارهای ارمنی و آذری. همین حالا هم که اتفاق خاصی نیفتاده، ‌تنها به اعتبار نام «منطقه‌ی آزاد» خیلی اتفاقات دارد می‌افتد.

مسئولین فرهنگی استان،‌ که غفلت را خوب می‌شناسند، لابد گذرشان [لااقل به عنوان گردش و تفرج] به خداآفرین و سواحل ارس افتاده؛ و لابد دیده‌اند زنان و دخترانِ کشف‌حجاب کرده‌ی جمهوری آذربایجان و نخجوان را که با آسودگی خیال، در کنار جاده‌های تحت مدیریت جمهوری اسلامی ایران بساط «آزادی» راه می‌اندازند.

گویا مرضِ ایجاد مناطق آزاد، که مانند بسیاری از تصمیمات دیگرمان، تقلیدی مضحک از خارجی‌هاست، به این زودی‌ها رهایمان نخواهد کرد. من نمی‌دانم این همه سخنرانیِ رنگارنگ که مدیرانِ‌ ایزوله شده‌ی ما در مذمت تهاجم فرهنگی ایراد می‌فرمایند، واقعاً برای خود این آقایان مفهوم است؟!

انقلاب اسلامی در خاورمیانه؛ ما همچنان در بند «میم» هستیم!

بالاخره امریکا تحملش را از دست داد تا بیش از این نظارهگر فروپاشی امپراتوریاش نباشد. ابتدا با این پندار که جریان اسلامی در تونس، مصر، لیبی و... صرفاً حرکتی برای رهایی از استبداد خشنِ مهرههای امریکاساختهای چون بن علی، مبارک و قذافی است، دست و پا نمیزد. او حتی به این تغییرات، روی خوش نشان داد تا همچنان بر پز دموکراسی خواهیاش گواه داشته باشد. اما وقتی تداوم اعتراضات فراگیر ملتهای عرب را در هیبت «اسلامی» دید، ذات خود را نشان داد. چراغ سبز به قذافی، برای بالا بردن هزینهی اعتراض و زهر چشم گرفتن از دیگر ملتهای خواهان انقلاب، نخستین نمود وحشت امریکا بود. این غول وحشتزده، که در قضایای تونس و مصر غافلگیر شده بود، برای تغییر معادلات پا به میدان گذاشته... حکایت غصهناک بحرین و شیعیانش را بنگرید. پادشاه عربستان (خادم الحرمین) برای جلوگیری از لرزش پایههای سلطنت جبارانهی  خود، زمین بازی را در بحرین یافته و آشکارا برای کشتار انقلابیون بحرین سرباز میفرستد. حتی امارات نیز از فضیلت کشتار بحرینیها بینصیب نمانده...

خیلی از ماها هنوز هم که هنوز است آنچه در خاورمیانه رخ میدهد را جدی نگرفتهایم. کماکان بر مدار روزمرگی میچرخیم و با مشهورات زمانهی اقتصاد زده مشغولیم. این رویداد بزرگ، که شعاعی از نور انقلاب اسلامی است قطعاً، چه سهمی در گفتهها و نوشتههای ما دارد؟ آنها که خود را منتسب به انقلاب اسلامی میدانند، چه میکنند امروز؟

در این وضعیت که جبههای به وسعت جریان حق در مقابل ما گشوده شده، به چه مشغولیم؟ فردا و پس فردا هم که «عید» است و لابد همه چیز، حتی دغدغههای مسلمانی ما تعطیل میشود!

همین امروز بود که یادداشت آکنده از خشم یکی از چهرههای مشهور جبههی فرهنگی انقلاب اسلامی را در سایت جهان می خواندم. این آقای دکتر، انتقاد مسخرهی چند سایت بینام و نشان به سردار علی فضلی را دستاویز قرار داده بود تا مثلاً به مسئلهی مکتب ایرانی حمله کرده باشد تا دلش باز شود! آری؛ امروز دلمشغولی نیروهای به اصطلاح ارزشی، چیزی جز آقای «میم» نیست. شوربختانه، بخش اعظم توان و ظرفیت نیروهای انقلاب، صرف خبرسازی در مورد آقای «میم» و افاضاتش میشود تا در رقابت برای تصاحب کرسی ریاست جمهوری یازدهم، سرشان بیکلاه نماند.

... و رابرت گیتس آمد و فرمان قتل عام بحرینیها را صادر کرد و رفت.

... و برادر ارزشی ما هنوز در بند «میم» و ماجراهایش مانده. 

در مورد «مطالبه»

با توجه به وقفه‌ای که در پخش برنامه‌ی تلویزیونی «مطالبه» پیش آمد، تعدادی از دوستان جویای احوال برنامه بودند. هر چند مسئولان شبکه‌ی سهند، در این مورد توضیح داده‌اند، اما به رسم ادب عرض می‌کنم که انشاءالله و به شرط بقای عمر، قرار است پخش این برنامه، بعد از تعطیلات نوروز از سر گرفته شود. در چند هفته‌‌ی گذشته هم ناهماهنگی‌های ناخواسته باعث شد تا وقفه‌ای موقتی پیش آید. مثلاً در یکی از این هفته‌ها، سفر دسته‌جمعی مدیران استان به جنوب، دست‌مان را خالی گذاشت. در هفته‌ای دیگر، مدیری که قرار بود به «مطالبه» بیاید، چند ساعت قبل از مطالبه، در برنامه‌ی زنده‌ی دیگری در تلویزیون حاضر شده و با این تصور که «مطالبه» همان است که در آن حضور یافته، در ساعت پخش «مطالبه» برای سفری کاری به تهران رفت!

به هر حال... تجربه‌ی جدیدی بود و کاستی‌هایش اجتناب‌ناپذیر. تذکر دهید تا این کاستی‌ها کمتر از گذشته شود.

از دوستان اهل رسانه و مطبوعات، که همواره راهنمای بی‌منت‌ام هستند، صمیمانه سپاسگزارم.

«بتون‌زدگی» در مدیریت فرهنگی

چند وقت پیش در جریان گفتگو با یکی از مسئولین فرهنگی، از او پرسیدم: «نظرتان درباره‌ی «فرهنگ ویترینی» چیست؟» پرسشم با این ذهنیت بود که یک مسئول فرهنگی، حتماً‌ چنین عبارتی را شنیده و نظری هم درباره‌اش دارد. چند لحظه با بهت به من نگاه کرد و سپس شروع به صحبت نمود؛ «بله... واقعاً فرهنگ مبتذل غربی شایسته‌ی مردم ایران نیست...» این را که گفت، فهمیدم بنده‌ خدا تا حالا عبارت «فرهنگ ویترینی» به گوشش نخورده و حالا دارد تقلا می‌کند تا یک چیزی گفته باشد. در ادامه هم چند جمله از این تیپ جملات کلیشه‌ای گفت و...

او یک مسئول فرهنگی بود و سازمان تحت امرش، به آفت «فرهنگ ویترینی» مبتلا. اما خود و اطرافیانش حوصله نداشته‌اند برای یک بار هم که شده، هشدارهای رهبر انقلاب را در مورد فروغلطیدن دستگاه‌های فرهنگی، در دام فرهنگ ویترینی و تشریفاتی، بخوانند.

مدیر فرهنگی‌ای که از به‌روزترین دیدگاه‌های فرهنگیِ رایج در جامعه بی‌اطلاع است، قهراً به دام روزمرگی افتاده و با ذهنیت محصور و محدود خود به فرهنگ خواهد نگریست. این غفلت را شاید بتوان ناشی از «بتون‌زدگی» مدیران دانست. و «بتون‌زدگی» را می‌شود در رفتار مدیران فرهنگی دید. تا حرف از کارِ فرهنگی به میان می‌آید، بلافاصله از ساختمان و مجتمع و... سخن می‌گویند!

برای «چشم انقلاب»

این متن در ویژه‌نامه‌ی بزرگداشت حاج بهزاد پروین‌قدس منتشر شده است.

فکر نمی‌کردم که برای بزرگداشت حاج بهزاد، نوبت به ما برسد. و همین خودش به اندازه‌ی کافی تلخ است! یعنی حاج بهزاد اینقدر غریب شده که چند جوان‌ نورسیده، که از تمام انقلاب و دفاع مقدس، تنها صدای آژیر قرمزش را شنیده‌اند و بس، پا پیش بگذارند برای بزرگداشتش؟!

اما گریزی از این تصمیم نبود. سال‌ها به انتظار نشستیم تا بزرگان و پیشکسوتان به میدان بیایند و بانی چنین رویدادی باشند اما چنین نشد. نمی‌دانم چرا؛ و این خود معمایی است برای نسلِ ما. براستی چه شده که به چنین حالتی مبتلا شده‌ایم؟

ما امیدواریم که این حرکتِ خودسرانه‌ و خارج از عادتِ جوان‌های جنگ‌ندیده، به خیلی‌ها بربخورَد! و اگر همین یک اتفاق بیفتد برای ما کافی‌ست. نه اینکه بگوییم هیچ‌کس هیچ‌کاری نکرده؛ نه. اما نمی‌شود کتمان کرد که حاج بهزاد در تبریز خودمان غریب بوده و برای همین هم در جاهایی غیر از تبریز، بیشتر ارج و قرب داشته.

وقتی در این شهر به این بزرگی [که جهان‌شهرش می‌خوانند] گنجینه‌ی بی‌مثال دفاع مقدس، در آپارتمان تنگ و نمور حاج بهزاد، در حال نابودی باشد و کسی ککش هم نگزد، نباید شنیدن نیش و کنایه‌های دیگران برای پدران فرهنگ آذربایجان گران آید. ما [همه‌ی مدعیان فرهنگ] با این همه دبدبه و کبکبه، هنوز نتوانسته‌ایم یک از هزار این گنجینه را برای مردمانِ تشنه‌ی حقیقت در همین بیخ گوش خودمان منتشر کنیم، آن وقت هر سال می‌نشینیم و برای میلیاردها تومان بودجه‌ی فرهنگی، نقشه می‌کشیم و آخر سال هم وقتی دیدیم بیت‌المال روی دست‌مان ماند، می‌دهیم دکور و مبلمان اتاق‌مان را عوض کنند!

بحث بر سر شخصی به نام «بهزاد پروین‌قدس» نیست، که او مدت‌هاست قید الطاف خیلی‌ها را زده و فراموش شده؛ موضوع این است که «بهزاد» فقط یک شخص نیست که تاریخ مصرف داشته باشد. او قاصد یک هویت و بازتاب‌دهنده‌ی جلوه‌های یک آرمان متعالی‌ست. چشم او «چشم انقلاب» است؛ هر کجا که شعاع نورِ انقلاب اسلامی تابیده، او بی‌درنگ به انعکاسش پرداخته؛ پس لااقل بخاطر انقلاب هم که شده باید حاج بهزاد را عزیز داشت. از «خود»ش خوش‌مان نمی‌‌آید نیاید، لااقل بخاطر «وجود»ش، که اندوخته‌ای از تمام معجزات حضرت روح‌الله(ره) است، به سراغش برویم پیش از آنکه دیر شود.

هر چند گَرد پیری بر چهره‌اش نشسته و ملول می‌نماید، اما باز هم وقتی سخن از انقلاب اسلامی و دفاع مقدس به میان آید، بی‌تاب می‌شود و چنان عطش‌ناک لب به سخن می‌گشاید انگار نه انگار که رنجور است! هنوز هم می‌توان از حاج بهزاد، در مقام یک رسانه‌ی پاک برای انقلاب اسلامی بهره جست.

او همچنان امیدوار است که بتواند امانت‌های گرانسنگ همرزمانش را به اهلش بسپارد و ای کاش دست‌های صادق به سویش دراز شوند و یاری‌اش کنند.

اینجا «قبرستان» نیست

امروز در میان درس، یکی از دانش‌آموزان گفت: «آقا، اون شب داشتید در تلویزیون، در مورد «قبرستان» حرف می‌زدید...». حرفش را نیمه‌تمام گذاشت و با لبخندی سرش را انداخت پایین.

اشاره‌اش به برنامه‌ی مطالبه بود که چند شب پیش پخش شد و در آن، بحث مفصلی در مورد آنچه بهسازی «مزار شهدا» نامیده می‌شود صورت گرفت. بکار بردن عنوان «قبرستان» از سوی او، به خاطر فقر کلمه بود و نه به قصد تحقیر!

پس از او هم چند نفر دیگر از دانش‌آموزان، شروع به ابراز نظر در مورد برنامه و مزار شهدا و... کردند. در تک‌تک جملات و کلمات‌شان دقیق شدم تا بدانم که در مورد شهیدان و فرهنگ دفاع مقدس چگونه می‌اندیشند.

یکی ‌گفت: «آقا! اصلاً مگه قبر شهدا چقدر مهمه که بخاطرش اون‌همه بحث کردید؟»

خودم را برای شنیدن این جور حرف‌ها آماده کرده بودم؛ برای همین، حوصله کرده و منتظر نظرات دیگر شدم. بقیه نیز کمابیش روی همین موضوع تاکید داشتند. معلوم بود که نوعاً هم‌نظر بوده و نگاه‌شان به مسئله، به یک گونه است.

این حرف‌ها در کلاس «مطالعات اجتماعی» رد و بدل می‌شد؛ پس با اشاره به اهمیت موضوع «جنگ» در مطالعات جامعه‌شناسی، سعی کردم حساسیت آنها را تحریک کنم.

چند مثال هم آوردم تا دریافت‌شان را آسان‌تر شود.

گفتم: توجه به محتوای سنگ‌مزار شهیدان، مطالب زیادی را به دست می‌دهد. مثلاً می‌توان فهمید که شهیدان جنگ چند ساله بوده‌اند؛ اهل کجا بوده‌اند؛ چکاره بوده‌اند؛ کجا شهید شده‌اند؛ برای چه شهید شده‌اند؛ انگیزه‌شان چه بوده و...

یکی گفت: این‌ها چرا مهم‌اند؟ به چه دردی می‌خورد که بدانیم چند ساله بوده‌اند و اهل کجا و...؟

[تا بخواهم پاسخش را بدهم، یاد برخی اظهارنظرهای «بزرگ»ترهای مسئولی افتادم که عین همین حرف‌ها را تکرار می‌کنند.]

گفتم: مثلاً به این دردها می‌خورد:

آیندگان می‌فهمند که این جنگ را «همه‌ی مردم» اداره کرده‌اند.

پیر و جوان و زن و مرد، دوشادوش هم به دفاع پرداخته‌اند.

ترک و فارس و کرد و لر و بلوچ و... همه برای اسلام و انسانیت جنگیده‌اند نه برای زبان و قومیت؛ برای همین هم لشکر عاشورای آذربایجان، در خوزستان رزمیده و به این رزم افتخار می‌کند.

رضایت خدا، مقصود اصلی بوده است.

و...

این‌ها را که گفتم، بعضی از بچه‌ها شروع کردند به ادامه دادن:

آقا، مثلاً وقتی بر سنگ مزار شهیدی، وصیتش را می‌خوانیم، می‌فهمیم که او عاشق امام حسین(ع) بوده.

آن یکی گفت: یا مثلاً وقتی پرچم کشورمان را بر بالای مزار شهید می‌بینیم، یعنی اینکه این‌ها برای حفظ میهن اسلامی نبرد کرده‌ و خون داده‌اند و ما هم نباید اجازه دهیم که پرچم کشورمان زمین بیفتد.

... و این گفتگوها ادامه یافت تا تلخی برخوردهای سطحی و مبتذل بعضی آدم‌بزرگ‌های چیزفهم در قبال مزار شهیدان، به شیرینی تبدیل شود. وقتی از کلاس می‌آمدم بیرون، پیغام و پسغام‌های آقایان مسئول را که «گلزار شهدای وادی رحمت تبریز» را به این روز انداخته‌اند، مرور کرده و با خود می‌گفتم، گیریم که این آقایان توانستند امثال ما را به ضرب توجیه و [...] ساکت کنند، این نسل پرسشگر را چه خواهند کرد؟!

+

مزار شهدا، میراث فرهنگ دفاع مقدس

 

هر چه داریم، نذر «تراکتور»!

«غرور ملی» را گره میزنیم به «یک توپ گرد» و از قضا این توپ گرد گاهی به سوی دروازه‌ی خودمان شلیک می‌شود و آن وقت می‌نشینیم و مرثیه‌سرایی می‌کنیم برای «غرور ملی»!

آخر کجای این کار عاقلانه است که دائماً بر روی آب یادگاری بنویسیم؟ چرا باید یک پدیده‌ی مبتنی بر تنازع را آنقدر بزرگ کنیم که حتی مترادف با «غرور ملی»مان شود؟ مگر این تنازع، همواره به نفع ما خاتمه مییابد که بخواهیم مفهوم متعالی و مهمی به نام «غرور ملی» را به نتیجه‌ی آن پیوند بزنیم؟

مردمانی که روی «غرور ملی»شان در یک رقابت فوتبالی شرط بندی می‌کنند، در واقع ارزشمندتر از میدان فوتبال ندارند که بخواهند به آن دلخوش باشند. و ما که همچنان و بیش از گذشته، در مواجهه با مدرنیته، سرگشته و متحیریم، جرات عبور از مشهورات دنیای مدرن را نداریم. چنان مقهور «سبک زندگیِ» مدرنیته شده‌ایم که حتی اجازه‌ی تردید در جزئیاتش را هم به خود نمی‌دهیم.

اینکه مدرنیته برای قوام خود، دست به دامان «ستاره»های سینما و «قهرمان»‌های ورزشی می‌شود و برای سرگرم کردن مردمانش، برای یک توپ گرد این همه فلسفه‌بافی می‌کند، در واقع چاره‌ی دیگری ندارد. مدرنیته، که حیات و مماتش به غفلت انسان است و فراتر از آن نمیداند و نمیتواند، باید هم چنین کند؛ دستش خالی است از هر امتیاز دیگری.

آیا ما هم چاره‌ی دیگری نداریم؟! ظاهراً مدعی هستیم که داشته‌های غرورآفرین ما بسیارند. اما نوبت به «ارزش»‌گذاری و «ضریب»دهی که می‌رسد، همه را فراموش می‌کنیم و می‌چسبیم به همان توپ گردِ غربی‌ها!

*

این «تراکتور»ی که دارد کرور کرور سرمایه‌ها را می‌بلعد و فرهنگ و اقتصاد و همه چیز منطقه را شخم می‌زند، آیا منتهای امتیازات آذربایجان است که این همه برایش «ضریب» می‌دهیم؟!

نکند چشم باز کنیم و ببنیم که تمام دار و ندار منطقه را به پای این ماشینِ بدترکیب ریخته‌ایم و دست‌مان از هر چه ارزش است خالی شده.

یک حاشیه برای یک دریاچه‌

این هفته، در برنامه‌ی «مطالبه»، بحث بر سر مسائل زیست‌محیطی منطقه بود. و طبعاً نمی‌شد که از «محیط زیست» حرف زد و دل‌نگران وضعیت «دریاچه‌ی اورمیه» نبود. بنابراین بخش قابل توجهی از زمان برنامه به بررسی آخرین وضعیت این دریاچه اختصاص یافت و رئیس سازمان حفاظت محیط زیست آذربایجان‌شرقی هم آنچه را که می‌دانست ‌گفت. با توجه به اینکه این، اولین برنامه‌ی جدی سیما در مورد وضعیت دریاچه‌ی اورمیه بود، قابل پیش‌بینی بود که نتوانیم آنگونه که باید به ابعاد مسئله بپردازیم. اما به هر حال، مجالی بود تا حداقل «طرح مسئله» شده و باب برنامه‌های بعدی در این باره گشوده شود.

در میانه‌ی بحث، یکی از نمایندگان استان در مجلس شورای اسلامی، روی خط آمد تا از اقدامات قوه‌ی مقننه در این موضوع بگوید؛ اگر از این نکته بگذریم که این نماینده‌ی محترم، بیش از هر اقدامی، به تلاش‌های «خود» اشاره کرد، نکته‌ی دیگری برایم خیلی عجیب آمد؛ با توجه به اهمیت ملی موضوع دریاچه و ورود عالی‌ترین مقام اجرایی کشور (رئیس‌جمهور) برای تدبیر امور، تصور بر این است که حتماً‌ نمایندگان مجلس و مدیران اجرایی، هر روز با هم می‌نشینند و گفتگو می‌کنند و وضعیت را رصد می‌کنند و... اما خیلی زود متوجه شدم که از این خبرها نیست. از حرف‌های نماینده‌ی مذکور و واکنش‌های رئیس سازمان حفاظت محیط زیست کاملاً روشن بود که اینها حتی یکبار هم کنار هم ننشسته‌اند تا «درد مشترک»ی به نام دریاچه‌ی اورمیه را درمان کنند. پس این همه جلسه که می‌گویند تشکیل می‌شود، با حضور چه کسانی‌ است؟ آیا فقط این نماینده از محتوای جلسات بی‌خبر است یا نمایندگان دیگر هم چنین‌اند؟

با مشاهده‌ی این وضعیت، خطاب به مهمان برنامه گفتم: «این هم از برکات مطالبه است که وسیله‌ی تماس نمایندگان مجلس و مدیران اجرایی شد تا لحظاتی با هم سخن بگویند»!

آیا واقعاً دریاچه‌ی اورمیه برای «همه» مهم است؟

«اقتصاد ما» و دیگر هیچ!

 

«مردان جمهوری اسلامی چگونه تکنوکرات شدند؟» برای آشنایی با ساختار برنامه‌ریزی اقتصاد ایران بعد از سال‌های انقلاب اسلامی راهگشاست. این کتاب که حاصل گفتگو با افرادی چون سیدمحمد طبیبیان (از چهره‌های سرشناس اقتصاد آزاد)، بایزید مردوخی و فیروز توفیق (از قدیمی‌ترین کارشناسان سازمان برنامه) و موسی غنی‌نژاد است، به خوبی نشان می‌دهد که برنامه‌ریزان اقتصاد ایرانِ انقلابی، کماکان بر باورهای گذشته اتکاء داشته و با الهام از مبانی مدرن (شرقی و غربی) به برنامه‌نویسی مشغول بوده‌اند؛ آن هم با این دستاویز که ما چیزی به نام «اقتصاد اسلامی» نداریم تا جمهوری اسلامی به آن دلخوش باشد.

اینان ضمن این که وجود اقتصاد اسلامی را انکار می‌کنند، «امکان وجود»ش را هم نمی‌پذیرند. برای نمونه، محمد طبیبیان، از طراحان برنامه‌ی اول توسعه و از بنیان‌گذاران تفکر تعدیل اقتصادی در جمهوری اسلامی که از سال 1360 تا سال 1372بر روندهای فکری سازمان برنامه و بودجه، تاثیر مستقیم و غیرمستقیم داشته می‌گوید: «ما می‌توانیم سعی کنیم از مباحث دینی، اخلاق را در روابط اجتماعی و فردی و مفاهیمی چون عدل و انصاف و درستکاری و... که نوعی از اخلاقیات است را بین خودمان در جامعه برقرار کنیم، اما فکر نمی‌کنم بتوان از میان آنها رشته‌ی جدیدی به نام اقتصاد اسلامی را بیرون آورد. این ایده‌ای بود که من خیلی زود به آن رسیدم و هر چقدر هم که زمان گذشته نسبت به آن مطمئن‌تر شده‌ام».(1)

این تصریحات مکرر، راز ناکامی‌های اقتصادی را برملا می‌سازد. از یک سو با کارشناسان و نخبگانی روبرو هستیم که به امکان وجود اقتصاد اسلامی باورمند نیستند و از سوی دیگر، مراکز تولید علم دینی، در این مقوله سکوت اختیار کرده و همچنان بر «اقتصادنا»ی شهید صدر فخر می‌فروشند!

امروز که به سوی اقتصادِ دیگرگونه‌ای در حرکتیم، ضرورت توجه به مبانی، بیش از گذشته خودنمایی می‌کند. و این مبانی را نمی‌شود با برخوردهای سلبی بازتولید کرد. برخی چهره‌های اقتصادیِ منتسب به اسلام‌گرایان در ایران، عادت دارند که همواره همه‌ی نسخه‌ها را رد و نقد کنند؛ ولی همین سرشناسان، هیچ‌گاه نتوانسته‌اند، جریانی را به نفع شکل‌گیری اقتصاد اسلامی پی‌ریزی نمایند.

پی‌نوشت:1.احمدی امویی، بهمن، مردان جمهوری اسلامی چگونه تکنوکرات شدند؟، نشر گام نو، ص30