شاهِ شهیدپرور یا مای تن‌پرور؟

چهره‌ای انقلابی و دلسوخته، داشت از وضعیت فرهنگی و اخلاقی جامعه حرف می‌زد و اینکه داریم به سوی ابتذال می‌رویم و وضع‌مان خراب است و فساد اوج گرفته و فحشا پا درآورده و از این تعابیر آشنا که در سال‌های گذشته بسیار شنیده‌ایم آنها را. در خلوصش تردیدی نبود؛ نشان به آن نشان که قبلاً هم بارها و بارها از مشاهده‌ی ناهنجاری‌های رفتاری و اخلاقی جوان‌ها، شکوه کرده بود. انتقاد و اعتراض‌های امثال او غنیمت است که اگر این گلایه‌های تند هم نبود، معروف در قبر عادات، دفن می‌شد...

برخی دلسوزها، گاهی اما در تکرار این قبیل انتقادها، چنان بی‌مبنا می‌شوند که ناخواسته خود را نقض می‌کنند و می‌شوند مصداق هموکه بر سر شاخ بن می‌برید. برای مثال، همین دلسوخته‌ی گرامی، که سال‌های حکومت طاغوت را تجربه کرده و در آن فضا زیسته، برای آنکه مخاطبش بهتر بفهمد که چه فاجعه‌ای در جامعه‌ی امروز رخ داده، اقدام به ارائه‌ی شاهد و قرینه می‌کند: «ببینید تو را خدا... جوان‌های دیروز که در دوره‌ی طاغوت تربیت شدند، انقلاب کردند و راهی جبهه‌ها شدند و جهاد کردند و به شهادت رسیدند، آن وقت جوان‌های بعد از انقلاب اسلامی، شده‌اند یک عده سوسول و بی‌فرهنگ... هر روز یک مدل مو، یک مدل لباس و دوست دختر و دوست پسر و...»!

این یعنی اینکه جناب شاهنشاه با آن سیستم طاغوتی‌اش «شهیدپرور» بود و جمهوری اسلامی، با این سیستم دینی‌اش، نسلی غرق در ابتذال و بدحجابی و... تربیت کرده!

اگر چه شاید ما هم جزء آن دسته باشیم که با شنیدن چنین تعابیری، سری به نشانه‌ی تایید و تاسف تکان بدهیم، اما هزار نکته‌ی باریک‌تر زِ مو در این تعابیر مستتر است که نمی‌شود ندیدشان.

روشن‌تر از روز است که طواغیت، عموماً و پهلوی‌ها، خصوصاً هیچ‌گاه دغدغه‌ی تربیت نسلی «دینمدار» و «شهادت‌طلب» را نداشته‌اند؛ ‌که اگر داشتند مشت‌ مردم در 22 بهمن به سینه‌شان اصابت نمی‌کرد. نگاهي،‌ حتي سطحي، به رفرماسيون آن پدر و پسر،‌ نشان مي‏دهد كه آنها در پي‌ساختن چه جامعه‏اي بودند؛ وسترنيزه كردن جامعه‌ی ايراني، آرزوی محمدرضا و پدرش بود. از کشف حجاب رضاخانی‌اش گرفته تا انقلاب به اصطلاح سفید محمدرضایش، حکایت از حرکت جنون‌آمیز این پدر و پسر به سمت غربی‌سازی زندگی ایرانیان داشت؛ مگر می‌شود از فحشای بخشنامه‌ای آریامهر، انتظار تربیت «شهید» داشت؟ اینکه دیگر نیازی به استدلال و محاجه ندارد. دارد؟

اما آنچه عجیب و البته غریب می‌نماید این است که پس چگونه از آن فضای زیستی، چنان انسان‌هایی سربرآوردند که شدند «مجاهد» و «شهید»؟! این تناقض، عامل تردید و ملات سخنرانی‌های آتشین دوستانِ بی‌تحلیل جمهوری اسلامی شده؛ معارضانِ ماهیگیر هم که نمی‌خواهند سر به تن جمهوری اسلامی باشد، این بار به بهانه‌ی «افول دینداری»! در جمهوری اسلامی، هیاهو می‌کنند.

دلسوزانِ بی‌تحلیل، وقتی در تناقض گیر می‌کنند و نمی‌توانند بفهمند علت قضیه را، شروع می‌کنند به احساسات‌بازی!

ماجرا وقتی جالب می‌شود که بدانیم بسیاری از این دوستان بی‌تحلیل،‌ که دادشان از وضعیت فرهنگی و اخلاقی جامعه به هوا بلند است، تجربه‌ی کار فرهنگی و فکری در سال‌های پیش از انقلاب را دارند. با این همه باز هم از «شاه شهیدپرور» می‌گویند و از جوانان سوسولِ جمهوری اسلامی!

همین‌ها در کتاب‌های خاطرات‌شان نوشته‌اند که با وجود فشارهای تحمل‌ناپذیر حکومت پهلوی، چگونه با تمام وجود خود را وقف انقلاب و اسلام و تربیت جوان‌ها کرده بودند. از فعالیت‌های فکری در زیرزمین‌ها و بالای کوه‌ها گرفته تا تکثیر مقاله و سخنرانی در پلیسی‌ترین شرایط و با کمترین امکانات، حکایت‌ها شنیده‌ایم از اینها.

تلاش خالصانه و خاضعانه‌ی علما و روحانیون و دانشگاهی‌ها را برای جذب و تربیت جوانان در آن سال‌ها مگر می‌شود ندید؟ جلسات پررونق مذهبی و اعتقادی در مساجد و حسینیه‌ها، مگر کم تاثیر داشته‌اند در تربیت نسل شهادت‌طلب و انقلابی؟

همه‌ی آن شرایط دشوار و طاقت‌فرسا، هیچ‌گاه بهانه‌ی عافیت‌جویی و محافظه‌کاری و تنبلی نشد. خستگی‌ناپذیری، چشم‌پوشی از تمتعات مادی و امتیازات دنیوی، کار به قصد قربت و سازندگی به نیت سربازی برای اسلام، همه و همه عواملی بودند که نه تنها سد راه سیاست‌های ضداخلاقی شاهنشاه می‌شدند، بلکه جریان تربیتی عظیمی را نیز سامان می‌دادند که یکی از ثمراتش، مجاهدان نسل اول انقلاب و فرماندهان دفاع مقدس بود.

فقط با یک حساب سرانگشتی اگر بشماریم تعداد محصولات فرهنگی و فکری تولید شده‌ی جبهه‌ی انقلاب را در آن سال‌ها، می‌توان فهمید که آیا سیستم شاهنشاه قدرتمندتر بود یا این سیستم انقلابی. همه‌ی آن اتفاقات فرهنگی و فکری، به رغم جریان رسمی حاکم بر کشور، انقلابیون را پرورش داد و شهدا را به عرصه آورد.

سرکوفت‌زدن‌های ما بر سر جوانان امروز، قطعاً فرافکنی‌های ناشی از بی‌تحلیلی، کم‌کاری و سهل‌انگاری است. دلسوختگانی که مدعی وضعیت تیره و خراب جامعه هستند، بهتر است به جای فریادهای بی‌سرانجام و تکراری، از صدر تا ذیل فرهنگ کشور را ورانداز کنند و ببینند که چگونه عافیت‌طلبی، تخدیرمان کرده. کلاه خود را قاضی کنند و ببینند آیا انصافاً با این بی‌حالی و بی‌خیالی، چیزی بیش از این انتظار داشتند؟ فرقی هم نمی‌کند که طرف مسئول دولتی باشد یا روحانی مسجد یا هر کس دیگری.

باید گفت: آقاجان!‌ شاه، شهیدپرور نبود؛ ما و شما تن‌پرور شده‌ایم.

یک تبریز و این همه «مجتمع تجاری»؟

فهمِ منطقِ شیوع اپیدمی «مجتمعِ تجاری»سازی در تبریز چندان دشوار نیست. پای تجارت که به میان می‌آید بلافاصله مفهوم «سود» و باز هم سود در ذهن جان می‌گیرد. اصولاً تجارت یعنی «خریدن کالا به انگیزه‌ی فروختن آن با بهای بیشتر». آن تجارت و این سودجویی، البته که بالذات قبیح نیست؛ از آن رو که در جریان تجارت است که اسباب معاش مردم فراهم می‌آید... پس هر بار که های و هوی افتتاح یک «مجتمع تجاری» به آسمان بلند می‌شود، منطقاً باید انتظار تامین بخشی از «نیازهایِ حقیقیِ» مردم را داشته باشیم.

و پرسش این است که تبریز این همه مجتمع تجاری را می‌خواهد چکار؟ آیا بانیان و حامیان ساخت این همه مجتمع تجاری، یقین کرده‌اند که مردم تبریز نیازمند همه‌ی این مکان‌ها هستند برای تامین نیازشان؟ و اگر این بناهای لوکس نباشند، آنها به مشقت می‌افتند؟! آیا کسی از جمع پیشنهاددهندگان، جوازدهندگان، سرمایه‌گذاران و حامیانِ ساختِ به اصطلاح تجارت‌خانه‌ها حاضر است چنین تضمینی بدهد؟

در این مجتمع‌ها، مگر چه اتفاقی می‌افتد که هر روز نقطه‌ا‌ی از شهر را می‌کوبند و با تبلیغات کَر کننده، بالا می‌برندشان؟ آیا نباید کسی بیاید و به شهروندان توضیح دهد که این همه ساختمان تجاری در بهترین نقاط شهر در پی کدام «ضرورت‌ِ حقیقی» انباشت می‌شود؟ مگر این شهر چقدر ظرفیت و کشش برای هضم واحد تجاری دارد؟!

شهرداری می‌تواند بگوید که با صدور مجوز برای این‌ها «درآمد» کسب می‌کند و درآمد را صرف شهر می‌کند. یا اینکه می‌تواند بگوید که در تمام دنیا چنین اتفاقی افتاده و ما هم باید «توسعه»‌ پیدا کنیم و چهره‌ی شهر را دگرگون کنیم. و می‌تواند بگوید که عده‌ای از این ساخت و سازها «نان» می‌خورند و می‌تواند ادله‌ی دیگری بیاورد... اما این پاسخ‌های مشهور، نسبتی با «نیاز حقیقی» مردم ندارد. تازه، رفع نیاز حقیقی مردم هم تابع اصولی است که در این ساخت و سازها حتی نمی‌شود حرفش را هم زد!

بلااستفاده ماندن چندین مجتمع تجاری که در سال‌های اخیر در بهترین نقاط شهر احداث شده‌اند، به خوبی نشان می‌دهد که چه فکرِ بکری در پشت این روند بوده! آن روز که «آسمانِ» مقابل دانشگاه تبریز را فروختند تا مجتمع تجاری در آن ساخته شود، آیا واقعاً تبریز آنقدر به بن‌بست رسیده بود که شهرداری‌اش، آسمان شهر را بفروشد برای ساخت تجارت‌خانه؟! بعد از آن اتفاق که عوارضش را امروز با میلیاردها تومان نمی‌شود جمع کرد، باز هم چرخ شهرداری و دولت بر مدار قبلی چرخید... از بام تا شام، گوش شهروندان پر می‌شود از تبلیغاتِ اغواکننده‌ی ساخت فلان مجتمع تجاری و به تازگی «تجاری ـ تفریحی»! لابد این تفریحی‌اش را هم گذاشته‌اند برای آرام کردن ذهن جماعت!

گذشته از مازاد و غیرفعال بودن بسیاری از این واحدهای تجاری‌ـ تفریحی! اگر سری به آنهایی هم که راه افتاده‌اند و بازارشان گرفته بزنیم، خواهیم دید که جولان‌گاه کالاهای لوکس و فریبنده‌ی دیگران هستند و بس.

هیچ عقل سلیمی باور نمی‌کند که این تجارت‌خانه‌ها، عرضه‌‌گاهِ تولیدات شهر و کشور خودمان باشد. اینجا کالا و خدماتِ غیربومی و قاچاق دست به دست می‌شود... دست به دست. از این دست به آن دست... و چون قرار است همه‌ی تجارت‌پیشگان و ساکنین مجتمع‌های تجاری، نان بخورند از قِبل این دست به دست شدن، معلوم است که عاقبتِ این دست به دست کردن چه می‌شود!

هر کس که امضایش پای مجوز ساخت این مجتمع‌هاست کلاهش را قاضی کند و با محاسبات «عقلانی» بگوید که تبریز این همه مجتمع تجاری را می‌خواهد چکار؟

چرا «ملازینال» همان است که بود؟

مقدمه‌ای بر بودجه‌ی سه هزار میلیاردی شهرداری تبریز

شهرداری تبریز، خود را تنگدست نمی‌داند؛ این را می‌شود از بودجه‌ی سه هزار میلیارد تومانی‌اش برای سال 93 فهمید. اینکه گفتم تنگدست نمی‌داند، برآوردی حداقلی است؛ وگرنه با احتساب شرایط عمومی کشور و سهم 700 میلیارد تومانی استان آذربایجان‌شرقی از بودجه‌ی عمرانی کل کشور در سال 93 مشخصاً حال شهرداری تبریز، خوب و مساعد است!

این حال خوش و این جیب پر، فارغ از اینکه چگونه حاصل خواهد شد، می‌تواند مبنای مطالبه‌ی عدالت از اعضای شورای شهر و شهردار تبریز باشد. این، بودجه‌ی شهری است که همواره بزرگترین چالش‌اش، تبعیض در برخورداری از امکانات بوده و قطبی شدن بهره‌مندی از سرمایه‌هایش، مرزی آزاردهنده کشیده است میان حاشیه‌ و متن‌اش.

قصه این است که موزّعینِ این سه هزار میلیارد تومان، که همانا «وکلای مردم تبریز»اند، «هیچ‌گاه» ـ تاکید می‌کنم که هیچ‌گاه ـ به موکلین خود نگفته‌اند که چگونه این میلیاردها را در شهر توزیع کرده‌اند؛ و نگفته‌اند که «از این سه‌هزار میلیارد، چه کسی چقدر صاحب می‌شود»! موزّعین می‌نشینند دور هم و چرتکه می‌اندازند و ارقام را بخش می‌کنند بر ردیف‌هایی از بالا به پایین و آخر سر هم می‌دهند دست شهردار. اما اینکه این ردیف‌ها چگونه شماره گرفته‌اند و چرا آنچه بالاست، بالاست و آنچه پایین است، پایین است، تقریباً به کسی مربوط نمی‌شود!

ما این سیره را همیشه دیده‌ایم از وکلای مردم در شورای شهر؛ و معمولاً آنچه گاهی این توزیع را به اندازه‌ی نوک سوزنی به عدالت نزدیک کرده، عذاب وجدان تک‌چهره‌هایی بوده از جمع وکلا و نه اراده‌ی جمعیِ معطوف به عمل. همین الان هم اگر بروید کف شهر و از هر رهگذری بپرسید که کجاهای تبریز، سهم بیشتری از بودجه‌ی شهرداری دارد، یکی یکی اسامی مناطق را خواهد شمرد. و چرا نتواند شمرد وقتی که با چشم می‌بیند تمتعِ مستدامِ مناطق نورچشمی و شهروندانِ دردانه را؟!

سئوال این است از موزّعین دیروز و امروز بودجه‌ی تبریز: چرا حتی در سال 1392 هم منطقه‌ی «ملازینال» همان است که در سال 1360 بود؟ و چرا «42متری» همان است که بود و چرا «احمدآباد» همان است که بود و چرا امامیه همان است که بود و...؟ (1)

اگر در پاسخ به این پرسش، مانند اسلاف خود بگویند که اوضاع مملکت چنین بود و چنان شد و یا دولت فلان کرد و بهمان شد، پذیرفتنی نخواهد بود؛ یا لااقل به تمامی پذیرفته نخواهد شد؛ دولت هر چه بوده و دولتمرد هر که بوده، بالاخره شهرداری تبریز، دستش در جیب خودش است و از قصه‌ی مترو و امثالش که بگذریم، رفعِ باقی مسائل و مصائب شهر را محقیم که از شورای شهر و شهردارش بخواهیم؛ همه‌اش را اگر نتوانیم بخواهیم، به اندازه‌ی سه‌ هزار میلیارد تومان که می‌توانیم بخواهیم! نمی‌توانیم؟

با یک حساب سرانگشتی، اگر این سه هزار میلیارد تومان را بخش بر جمعیت تقریباً یک و نیم میلیونی تبریز بکنیم، هر شهروند رقمی معادل دو میلیون تومان سهم می‌برد از آن. که این رقم نیز قطعاً باید با معیار «عدالت» و نه «برابری» در شهر توزیع شود. تاکید می‌شود بر توزیع «عادلانه» و نه «توزیع برابر». به عبارت بسیار ساده، هر آنکه تا امروز، نصیبش از ثروت شهر، کمتر از یک صدمِ نورچشمی‌ها بوده، امروز و فردا باید به اندازه‌ی همه‌ی سال‌هایی که از او دریغ کرده و «حق‌»اش را سنگ‌فرشِ دردانه‌ها و عزیزکرده‌ها کرده‌اند، نصیب ببرد از بودجه‌ی شهر.

اگر غیر از این باشد ـ که حتماً چنین است مگر اینکه خلافش ثابت شود ـ یعنی امور شهر با محوریتِ وکلای مردم، همچنان بر مدار تبعیض می‌گردد؛ تبعیض، البته شکل تلطیف شده، محافظه‌کارانه و قابل پخشِ‌ «ظلم» است!

 پی‌نوشت:

1. «همان است که بود» را به اعتبار، آنچه این محلات، نسبت به محلاتِ خوش‌تیپ شهر دریافت کرده‌اند آورده‌ام و نه برای اندازه‌گیری ریاضی. مشخصاً دعوای‌ما دعوا بر سر تغییر فیزیکی محلات نیست؛ دعوا بر سر عدالت است فقط.

دامی به نام فرمالیسم مذهبی

«ضریح امام حسین(ع) در مرند نصب شد»؛ این را بخش‌های خبری سیمای استانی آذربایجان‌شرقی اعلام کردند و تصاویری از این ضریح را هم نشان دادند تا باور کنیم که خبرشان مستند است و دقیق!

نمی‌دانم این خبرِ، چگونه از فیلترهای صدا و سیما عبور کرده و به آنتن رسیده، اما این را یقین دارم که کسی از شنیدن چنین خبری جا نخورده و متاسف نشده است. چه می‌گویم؟! شنیدن چنین خبری، امروزه چنان مسرت‌بخش و غرورانگیز است که خیلی‌ها را به رشک واداشته قطعاً و شاید انگیزه‌ی بسیاری از حسین‌دوستان را در شهرهای دیگر تحریک کرده تا آستین بالا زده و ضریح‌هایی در ابعاد بزرگتر بسازند و بگذارند وسط شهرشان تا در این «ابداعاتِ حسین‌دوستانه» از قافله عقب نمانده باشند...

در خبرها آمده بود که در ساخت این ضریح، جمعی از بسیجیان مرندی مشارکت داشته و حدود 20 میلیون ریال هم هزينه کرده و یک ماه نیز برای آماده‌سازی آن وقت گذاشته‌اند! با این حساب چه ایرادی دارد که این پروژه را جزء «فعالیت‌های فرهنگی ویژه‌ی محرم» این برادران ثبت کنند؟ تا باشد از این ابتکارات باشد، که در عرصه‌ی «جنگ نرم» به شدت دچار «فقر ایده و ابتکار» هستیم!

خاطرم هست که چندی پیش هم، بزرگترین رحل قرآن معرق‌کاری شده به مناسبت سالروز شهادت سید مرتضی آوینی و روز «هنر انقلاب اسلامی» به همت بسیج هنرمندان در تبریز رونمایی شد!

*

اگر بخواهیم با نگاه‌های «امروزی» این قبیل مسائل را تحلیل کنیم، هیچ‌گاه به خود اجازه نخواهیم داد در مقابل‌شان علامت سئوالی گذاشته و خرده‌ای بر آنها بگیریم؛ اما اگر اندکی، و فقط اندکی، از این نگاه غالب فاصله بگیریم و صحت اعمال و راستی رویدادها را با «محکِ حقیقت» بسنجیم، سلسله‌ای از تردیدها و علامت‌سئوال‌ها پشت سر هم ردیف خواهند شد.

 

ما بدجور گرفتار دام «فُرمالیسمِ مذهبی» شده‌ایم و خود هم نمی‌دانیم که چه دامی است این دام ملوّن و فریبنده. جلوه‌های این گرفتاری به قدری زیاد شده که تقریباً فضایی برای دیگرگونه دیدن باقی نمانده است. نمی‌شود هم به راحتی بر این فضا شورید و متعرضش شد از بس که عمومیت دارد؛ تاب‌آوری جامعه‌ی متدینین در برابر هرگونه نقد و پرسش و تردید در این باب، بسیار پایین است.

ذائقه‌ها «جور دیگر» شده‌اند و هاضمه‌ی معنوی و مذهبی مردم، به آنچه از «فرمالیسم» بیرون می‌آید، روی خوش نشان می‌دهد. هاضمه‌ی فست‌فودی ما، دین و متعلقاتش را هم می‌خواهد بی‌دردسر و در بسته‌های جیبی برگیرد.

عنقریب است که با انتشار ویروس «فرمالیسم مذهبی»، از معرفت دینی‌مان، جز صورتک‌هایی بی‌روح بر جای نمانَد. صورتک‌هایی که اسباب تخدیر و ابزار تفریح‌مان خواهند شد. «ماکت‌سازی» از معارف و حقایق دینی، اتفاق نوپدیدی نیست... قرن‌هاست که بشر، برای سرپوش نهادن به خمارآلودگی و انحراف خود، ماکت «آزادی»، «زیبایی»، «خیر»، «شر» و... را با هنرمندی تمام ساخته و آویزان کرده در کوچه و خیابانش تا خوش باشد با این تندیس‌ها!

و ما داریم با داشته‌های گرانسنگ و جاودانه‌ی اسلام عزیز، چنین می‌کنیم.

نوکربلایی‌ها و پرده‌برداری از کربلایِ مدرنِ مرتجع!

«نوکربلایی»ها در دهه‌ی اخیر، تبدیل به یک خرده فرهنگِ پررنگ شده‌اند در مناسبات اجتماعی و دینی ایرانی‌ها. جوان‌ها و حتی نوجوان‌هایی که پیشوند کربلایی دارند و مشخصات ویژه‌ی خود را نیز آفریده‌اند، نگاه‌شان به کربلا و حوادث پیرامونی‌اش را عریان‌تر از هر طیف دیگر فریاد می‌کنند. ادبیات خاصی که در محافل اهل‌البیتی جان گرفته و شیوع قابل ملاحظه‌ای هم در کشور یافته، محصول تحرکِ «نوکربلایی»هاست. قدرت اشاعه‌ی فرهنگی نوکربلایی‌ها، با توجه به شلختگی حاکم بر مدیریت فرهنگی کشور از یک سو و تغییر ذائقه‌ی تدریجی مردم از سوی دیگر، بسیار بالاست.

«نو کربلایی»‌ها، واژگان خاص خود را بازآفرینی کرده‌اند؛ عباراتی چون «دیوانگی» و «جنون» و... شاه‌بیت شعر و شعارشان است. اصرار بر محو گزاره‌های مرتبط با عقلانیت در قضایای مرتبط با حماسه‌ی عاشورا، پیشینه‌ی روشنی در تاریخ اسلام دارد که امروز توسط نوکربلایی‌ها احیاء شده‌اند. ظاهرگراییِ مفرطِ مذهبی هم مجال نمی‌دهد که سابقه‌ی «عقل‌گریزان» در اسلام نقد شود!

ساده‌انگارانه است اگر چنین پندار شود که استعمال الفاظ مذکور، صرفاً امری ذوقی است و مابه‌ازای بیرونی ندارد؛ رفتار دینی و اجتماعی نوکربلایی‌ها هم متاثر همین ذوق شکل می‌گیرد. آنها «تحدی» هم می‌کنند با این ادبیات؛‌ که یعنی هر کس حرفی دارد بیاید میدان، ما همینی که می‌بینید هستیم.

مجالس کم‌مایه و تهی از معارف، که در بهترین حالت، محفلی برای اشتغال به سینه‌زنی‌های مدرن هستند، ثمره‌ی حاکمیت نوکربلایی‌هاست. «حسینیه»‌سازی در بیخ گوش مساجد، ممنوعیت بحث‌های انتقادی و معطوف به فلسفه‌ی اصلی قیام سیدالشهداء(ع)، راه‌ ندادن علما و خطبای ژرف‌اندیش و اهل تدبر، پرخاش‌گری نسبت به موضع‌گیری‌های دلسوزانه‌ی اهل فکر و معرفت، فرعی کردن تکالیف دینی همانند نماز و امر به معروف و نهی از منکر،‌ احتراز از مطالعه‌ی کتاب و متون معرفت‌افزا و... سیره‌ی نوکربلایی‌هاست.

امروز، کوی و برزن، پر است از تصاویر دهها متری نوکربلایی‌هایی که با اعتماد به نفس کامل و در نهایتِ شکسته‌نفسی خود را «مداح باصفای اهل بیت(ع)» نامیده‌اند، بی‌آنکه سهمی برای یک عالِمِ اندیشمند در همسایگی‌شان کنار گذاشته باشند.

نوکربلایی‌ها، اگر اندکی دیگر میدان‌داری کنند، به زودی از کربلایِ متفاوتِ خود نیز پرده‌برداری خواهند کرد؛ کربلای مدرنی که بوی ارتجاع می‌دهد!

/**/

خطی که باید شکسته شود

قابل پیش‌بینی است که این روزها همه بدنبال «لشکر خوبان» باشند در کتابفروشی‌ها؛ از بچه‌حزب‌اللهی‌ها گرفته تا مدیران فرهنگی، در به در سراغ کتابی را خواهند گرفت که استثنائاً یک روز تبدیل به «خبر اول» سیمای جمهوری اسلامی شد. احتمالاً هم در همین چند روز آینده مراسم مُعظمی تدارک دیده شود برای تقدیر از نویسنده و راوی کتاب و بازار مصاحبه هم داغ باشد با معصومه سپهری و مهدیقلی رضایی... هر اتفاقی از این دست، مغتنم خواهد بود برای فرهنگ کشور؛ حتی اگر بسیاری از این کنش‌های فرهنگی، ناشی از جوزدگی و هیجان باشد، باز هم غنیمت است. این قبیل رویدادها، مانند موجی هستند که هر بار، دسته‌ای را با خود به میان دریا می‌کشاند. و شاید همین یک بار و یک اتفاق، بزرگترین اتفاق زندگی خیلی‌ها باشد. این‌ها کمترین کارهایی است که نه فقط برای لشکر خوبان، که برای بسیاری دیگر از دارایی‌های فرهنگی‌مان باید انجام دهیم و نمی‌دهیم.

از این که بگذریم، می‌مانَد سیره‌ی موثرین و مسئولین [و نه لزوماً مدیران حاکمیتی] فرهنگی استان، که تا موج نیاید و آنها را سوار خود نکند، ساحل‌نشین هستند و مبهوتِ عظمت دریا! از تاریخ فرهنگی انقلاب و دفاع مقدس که حرف به میان بیاید، وامداری و وفاداری خود را به شهدا و انقلاب متذکر شده و ضمن فروخوردن بغضی ناتمام، از تکلیفی که بر دوش‌شان است برای انتقال تاریخ فرهنگی انقلاب، سخن‌ها می‌گویند و اینکه «ما نتوانسته‌ایم حق شهدا را ادا کنیم و نمی‌دانیم که در پیشگاه خداوند چه پاسخی خواهیم داشت...»

اما نوبت به «کار» که می‌رسد، بارانِ بند و تبصره و توجیه و تنبلی و تفسیر و تحلیل و تردید، امان‌شان را می‌برد و باز می‌شوند تماشاگرِ بی‌عار!

وقتی «نورالدین» گل کرد، یکی از همین موج‌ها راه افتاد و گمان می‌رفت که ساحل‌نشینانِ عافیت‌جوی توجیه‌تراش، خود را به این موج بسپارند و پیش بروند تا امروز شاهد غبارروبی از چهره‌ی ده‌ها نورالدین باشیم. در، اما همچنان بر همان پاشنه‌ی قبلی می‌چرخد... لشکر خوبان، که سال 1384 منتشر شد و در سال 1388 جایزه‌ی جشنواره‌ی کتاب ربع قرن دفاع مقدس را گرفت، در این سال‌ها منتظر بود تا در یک جریان طبیعی، دیده شود. اما چنین نشد و امروز به مدد اعتنای رهبر انقلاب، از غربت به در آمده است.

لشکر خوبان، کارش همواره خط‌شکنی بوده؛ این بار هم که این لشکر به خط زده، امید می‌رود معبری بگشاید برای عبور ما از شهر غفلت... تاریخ فرهنگی انقلاب اسلامی، بدجور در حال فراموشی است و هزاران راه نرفته، پیش روی ما. به قدری کار نکرده بر زمین مانده که نمی‌شود با مناسبات معمولی و نشست و برخاست‌های بی‌خاصیت، بلندشان کرد. نهضتی باید و همتی. نهضت گردآوری تاریخ فرهنگی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس؛ این بدیهی‌ترین اقدامی است که می‌تواند ساحل‌نشینان را نسبت به ادای تکلیف در قبال شهدا، آسوده خاطر نماید. معصومه سپهری دارد به تکلیفِ خودش عمل می‌کند؛ تکلیفِ «خودش». یادمان باشد که او تنها مکلفِ این عرصه نیست. و تکلیفِ ما هم فقط این نیست که برای او دست بزنیم و احسنت و آفرین نثارش کنیم. او نباید تنهای تنهای تنها باشد در این عرصه...

پوپولیسم همیشه بد نیست!

برنامه‌ی تلویزیونی «زاویه» از معدود برنامه‌های جدی صدا و سیما در حوزه‌ی علوم انسانی است که به واسطه‌ی حضور چهره‌های صاحب‌نظر در مباحث مختلف علوم انسانی، سعی در عینیت دادن به مفهوم کرسی آزاداندیشی دارد؛ مفهومی که از زمان طرحش، صرفاً عنوانی شده برای کامل کردن فهرست بلندبالای نشست و برخاست‌های صوری و شعاری متولیانش در حوزه و دانشگاه.

در برنامه‌ی اخیر زاویه، موضوع اساسیِ «ایرانیان و تجدد» محور بحث انتخاب شده و «دکتر شهریار زرشناس» و «دکتر صادق زیباکلام» در مقام طرفین این مناظره‌ی علمی روبروی هم نشسته بودند. انتظار طبیعی مخاطب از چنین برنامه‌ای با چنان مهمانانی دریافت محتوایی جدی و مستند و بویژه «علمی» است. اما وقتی دکتر زیباکلام، زبان به سخن گشود، این انتظار رنگ باخت. این چهره‌ی پر سر و صدا که همواره نظراتش خبرساز می‌شود، به گونه‌ای وارد این بحثِ علمی شد که تعجب‌برانگیز بود. او که همواره مورد عنایت خاص صدا و سیماست و تقریباً در هر برنامه‌ای _ با هر موضوعی _ که برنامه‌سازانش بخواهند دو قطب مثبت و منفی در آن داشته باشند، پای ثابت قطب منفی‌اش است، چنان سطحی وارد بحث شد که انگار دارد در یک جُنگِ تلویزیونی یا حداکثر در یک میتینگ انتخاباتی حرف می‌زند. نمی‌شود گفت که او هیچ حرفی در این موضوع نداشت، اما وقتی یادت می‌آید که ایشان جزء گردانی است که مدام به عوامگرایی تاخته‌اند از لحن و رفتار به شدت پوپولیستیِ یک استاد دانشگاه مبرز تعجب می‌کنی. ایشان که ظاهراً در مقام دفاع از مدرنیته در مقابل زرشناس نشسته بود، در برابر هر استدلال و بیانِ منتقدانه‌ی مستدل زرشناس، با مثال‌هایی کوچه‌بازاری و سطحی، از هرگونه نقدِ علمیِ طرفِ‌ مناظره گریخت و با بکارگیری الفاظی سطحی و فاقد ارزش علمی وقت‌گذرانی کرد. تازه قرار شد هفته‌ی آینده هم به برنامه بیاید و حرف‌هایش را تکمیل کند!

این سیره‌ی به اصطلاح علمی که پوپولیسم از سر و رویش می‌بارد، در بسیاری از چهره‌های پرمدعای جریان روشنفکری نهادینه است. فقط امتیازشان این است که به واسطه‌ی پشتیبانی رسانه‌ای و کمی هم افاده‌ی روشنفکرانه، خود را در مقام خدایانِ علوم انسانی جا انداخته‌اند.
پوپولیسم که همواره از سوی دکتر زیباکلام و همفکرانش، به عنوان یک اتهام سنگین به این و آن نثار می‌شود، در لعابی پاستوریزه به نام «خِردگرایی» به خورد مردم داده می‌شود. و این حکایت از استانداردهای دوگانه‌ی جریان روشنفکری در برخورد با موضوعات مختلف اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی دارد.
اگر شخص دیگری ـ که زیباکلام نمی‌پسنددش ـ در یک سخنرانی عمومی، چنین بیانی داشته باشد، بلافاصله انگِ عوامفریبی بر پیشانی‌اش می‌زنند؛ چنانکه زده‌اند. اما اگر خود در یک برنامه‌ی علمی و اندیشه‌محور با مخاطب نخبگانی، به صورتی کاملاً عامیانه از در و دیوار و کوچه و بازار حرف بزند، عینِ «تعقل» و «خرذورزی» است! این استاندارد دوگانه را این روزها در هر ساحتی می‌شود از سوی رفقای دکتر زیباکلام مشاهده کرد.

قدم‌شان روی چشم؛ اما...

روزانه صدها نفر از مردمان جمهوری آذربایجان، به قصد بهره‌مندی از امکانات درمانی تبریز، مهمان این شهر می‌شوند. در خیابان‌های مرکزی تبریز اگر قدم بزنی، حضور این مهمانان را پررنگ‌تر از گذشته احساس می‌کنی؛ جمعیت قابل توجهی از مردان و زنانی که در پی طبیب، فرسنگ‌ها راه پیموده و رنج سفر متحمل شده‌اند، در مقابل مراکز درمانی تجمع کرده و گاه که از درمان فارغ می‌شوند، قدمی در شهر می‌زنند و تفرجی می‌کنند...

خواهران و برادران آذری ما، اما به سبب سال‌ها دوری از فضای ایران، شناخت درستی از آنچه در این سوی ارس رخ داده ندارند؛ این ناآشنایی را می‌شود در پاره‌ای از رفتارهای اجتماعیِ نامتعارف آنها ملاحظه کرد که مایه‌ی برخی واکنش‌ها در شهر شده است. آنچه این روزها بیش از هر رفتار دیگری از سوی بانوان آذری در تبریز جلوه‌گری می‌کند، پوشش‌های نامتعارف و نامناسب است که بسیار آزاردهنده می‌نماید. این در حالی‌ست که سطحی از بدحجابی در بخشی از بانوان تبریزی هم به چشم می‌خورد؛ اما گونه‌ی بدپوششی آذری‌های مهمان، به قدری زننده است که بدحجاب‌های تبریزی عملاً در حاشیه قرار می‌گیرند.

مهمانان عزیز آذری، بی‌آنکه تعمدی در تخفیف ارزش‌های اجتماعی ایرانیان داشته باشند، شده‌اند حاملان و منتشرکنندگان خرده‌فرهنگ‌های برجای مانده از دوره‌ی حاکمیت کمونیست‌ها. آنها قطعاً متوجه نیستند که پوشش رایج در کشور آنها، نسبتی با هنجارهای جامعه‌ی ایران ندارد؛ تاکیدم بر غیرتعمدی بودن هنجارشکنیِ توریست‌های درمان در تبریز، از آن روست که یقین دارم احدی از متولیان امور مرتبط با توریسم، کلمه‌ای در تبیین شرایط اجتماعی و فرهنگی کشورمان و حدود و ثغور هنجارهای اخلاقی و فرهنگی حاکم بر ایران به آنها نگفته‌! در آن سوی ارس هم که محاصره‌ی رسانه‌ای حاکم، اجازه‌ی ارائه‌ی تصویر روشنی از جمهوری اسلامی را به مردمانِ شیعه‌ی آذربایجان نمی دهد.

مقصود این نیست که با به راه انداختن برخی عکس‌العمل‌های کور، به تقابل با مهمان بپردازیم، اما کفِ انتظار این است که نهادهای مرتبط با امر توریسم _ از سفارت جمهوری اسلامی در باکو و متولیان گذرنامه گرفته تا مسئولین دانشگاه علوم پزشکی تبریز و مدیران میراث فرهنگی _ از انفعالِ مطلق خارج شده و به کمترین تکلیف خود در زیرمجموعه‌ی خود عمل نمایند. حق این است که از این دستگاه‌های پرتعداد، مطالبه کنیم که چه کرده‌اند در جهت انتقال ارزش‌های ایران اسلامی به هزاران توریست که صدها ساعت مهمان کشورمان هستند؛ اما عجالتاً از آن حق درمی‌گذریم و به درخواستِ پیش‌گیری از آسیب‌های حضور توریست‌های درمان، بسنده می‌کنیم!

البته می‌شود با این توجیه که «وضع حجاب خودمان فلان جور است و دختران خودمان بهمان تیپ» کلاً صورت مسئله را پاک کرد، اما نمی‌شود اثرات تدریجیِ عادی شدن قبح‌شکنی مهمانان را در تشدید رفتارهای هنجارشکنِ فرزندان خودمان نادیده گرفت.

ما مکلف به تکریم مهمان هستیم؛ بویژه که این مهمان، همسایه‌ی دیوار به دیوارِ مسلمان‌مان باشد، رسم اما این است که مهمان هم حریم میزبان را پاس بدارد...

160000000 فرصت فراموش‌شده

روزگاری، مهرماهِ دانش‌آموزان ایرانی، با دفترهایی پیوند خورده بود که دولت در اختیارشان می‌گذاشت؛ دفترهایی که اگرچه با معیارهای امروزی، جلوه‌ی بصری قابل اعتنایی نداشتند، اما حامل برخی ارزش‌های آن روزگار بودند. تعابیر و جملات هدفمند و معطوف به ارزش‌های جامعه‌ی ایرانی، حکایت از یک درک صحیح از فرصتی داشت که به واسطه‌ی میلیون‌ها جلد دفتر، ایجاد شده بود. به مرور، اما این عرصه‌ی استراتژیک، با تجدیدنظر در نوع نگاه به مسائل فرهنگی و غلبه‌ی محافظه‌کاری و سهل‌انگاری، از هرگونه نگاه انقلابی خالی شده و تمام فرصت‌های نهفته در آن، تقدیم تجارت‌پیشگان گردید. هم از این رو بود که میلیون‌ها جلد دفتر تحریر، که تمام سال را در خانه و مدرسه، همراه فرزندان‌مان بود، شد ویترینِ اباحی‌گری و بیگانه‌پروری.

تلوّن و تکثر حاکم بر این ویترین‌ها به قدری بالا بود که تمام منافذ و روزنه‌های زندگی فرزندان و حتی بزرگترهای ما را هدف گرفت. می‌شد نشانه‌های فرهنگی و اجتماعیِ معطوف به استحاله‌ی جامعه ی ایرانی را در تک‌تک این محصولات فرهنگی! به عریانی تمام دید. بدین ترتیب بود که 160 میلیون فرصت فرهنگی را بدون هیچ فکر و اندیشه و راهبردی، رها کردیم به حال خود و نشستیم پشت میز و شدیم تحلیل گر «جنگ نرم»!

جنگ نرمی که حالا دیگر برای بسیاری از نهادهای فرهنگی جمهوری اسلامی، ممرّی برای تداوم صدارت و ریاست و مفرّی برای اسقاط تکلیف و توجیهی برای تنبلی و بطالت شده است.

طرفه اینکه، همه شده‌ایم منتقد این وضعیت! همه می‌گوییم این چه وضعی است که بر بازار لوازم‌التحریر حاکم است؟ چرا کاری نمی‌شود؟! گویی دست و پای ما را بسته و انداخته‌اند در محبسی که توان رهایی نداریم!

این بود تا مجموعه‌هایی نظیر «ثنا و ثمین»، «ایام» و «روشنا» متولد شدند؛ آن هم درست در مقطعی که همه داشتند قاعده‌تراشی می‌کردند که «میل به ارزش‌های ملی و انقلابی، در جامعه فروکش کرده و دیگر نمی‌توان به نونهال و نوجوان و جوان این سرزمین، از نشانه‌ها و نمادها و حتی حقایق مرتبط با بوم و سرزمین خود سخن گفت...» این یعنی تثبیتِ خودکم‌بینی و تداوم تسلیم و استمرار محافظه‌کاری.

دفترهایی که اخیراً با طرح‌ها و نقوش ایرانی و اسلامی منتشر شده‌اند، با این پیش‌فرضِ محافظه‌کارانه به مقابله برخاست که ایرانی‌ها از داشته‌های تاریخی، فرهنگی، علمی و اعتقادی خود منقطع شده‌اند.

فرصتی که به این واسطه رونمایی شد، نشان داد که ما بیش از آنکه زخم‌خورده‌ی خدعه‌ی دشمن باشیم، مقهور رخوت و بطالت خود هستیم. برای تثبیت و تکثیر این ظرفیت ارزشمند، نباید از پای نشست. تجربه‌ای که در این مدت کوتاه نصیب شده، می‌تواند مبنای عمل ما باشد در عرصه‌های مشابه. یادمان باشد که فرهنگ‌عمومی را با نشست و برخاست‌های بی‌خاصیت و جلساتِ چُرت‌آلود نمی‌شود متحول کرد.

تَله‌‌ی جنسی برای رستگاری زیرپوستی!

تاملی در روش‌های جذب مخاطب در رسانه‌های به اصطلاح متعهد

رسانه‌های ما با استدلال‌های برآمده از به اصطلاح اتاق‌های فکرشان، به این نتیجه رسیده‌اند که موضوعات و سوژه‌هایی که مستقیماً به دین و آیین و انقلاب و شهدا و... مرتبط می‌شوند، برای مخاطب جذابیتی ندارد. برای همین دست به ابتکار زده و می‌کوشند تا این مفاهیم را «زیر پوستی» و «یواشکی» و بدون اینکه مخاطب متوجه مقصود و نیت‌شان شود، به خورد او بدهند!

این شده «استراتژی» رسانه‌های ما در این سال‌ها. بر اساس همین استراتژی است که برنامه‌ی ویژه‌ی ماه رمضان را می‌دهند دست کسی که شلوار «بادمجانی» می‌پوشد و البته سعی می‌کند مفاهیمی مانند «اخلاق» و «مروت» و «گذشت» و... را بدون برجسته کردن و تکرار حتی یک آیه و روایت چنان هنرمندانه و زیرپوستی به مردم بباوراند که کسی مقاومتی نکند در برابرش! یا بر همین مبناست که شخصیت‌های به اصطلاح مذهبی فیلم‌ها را از ستاره‌های چشم آبی و خوش بر و رو انتخاب می‌کنند تا مردم ضمن اینکه جذب تیپ آنها می‌شوند، بدون اینکه بفهمند شعائر دینی را هم درونی کنند!

فرض تثبیت‌شده‌ی رسانه‌های ما این است که دین و انقلاب و مفاهیم برآمده از آنها «جذابیت» ندارند و برای رسانه‌ای کردن آنها، حتماً باید آغشته به جذابیت‌های دیگری کردشان تا راحت‌الحلقوم شود برای ملت. «زردنگاریِ دینی» بدینگونه متولد شده است.

شاید در تداوم این «زردنگاری متعهدانه»! است که پایگاه‌های خبری اینترنتی، حتماً بخش قابل توجهی از عناوین خود را به تیترهای فریبنده‌ی آغشته به جذابیت‌های جنسی می‌کنند. اسمش را می‌شود نوعی «تله‌گذاری جنسی» گذاشت برای جذب مخاطب... شنیده‌ایم از این قماش که در توجیه زردنگاری‌های تهوع‌آور خود می‌گویند: «ما با این وسیله، هزاران مخاطب را می‌کشانیم به سایت خود و آنجا با مطالبی از دین و انقلاب و شهدا مواجه‌شان می‌کنیم؛ با این حربه، آنها را متحول می‌کنیم»! به تعبیری گلشیفته و گلزار و بروفه را طعمه می‌گذارند تا پای جماعت را باز کنند به معرفت‌آباد خود و ناگهان آنها را در مقابل امام حسین(ع) و علامه طباطبایی و باکری و... قرار دهند و در یک چشم برهم‌زدنی، مخاطب را ناخواسته و زیرپوستی مومن و رستگار کنند!

با همین دستاویز است که می‌بینیم روزانه صدها و صدها عنوان خبر ریز و درشت با طعم ابتذال و سکس در سایت‌های به اصطلاح فرهنگیِ متعلق به متدینین منتشر می‌شود و بعد هم همین جماعت پز می‌دهند که تعداد بازدیدهای روزانه‌ی ما به صدها هزار نفر می‌رسد!

*

رهبر انقلاب در دیدار با مسئولان صدا و سیما در ۱۱ آذرماه ۱۳۸۳ در نقد روش‌های جذب مخاطب در صدا و سیما بیان می‌کنند که خواندش خالی از لطف نیست.

«مرحوم سیدقطب جریانى را در یکى از کتابهایش مى‏نویسد، که من پیش از انقلاب آن کتاب را ترجمه کردم. مى‏گوید به یکى از شهرهاى امریکا رفتم و دیدم دم درِ یک کلیسا اطلاعیه‌‏اى نصب کرده‏‌اند: «امشب یک برنامه‏‌ی رقص و شادى و شام سبک و موسیقى اجرا مى‌شود»! تعجب کردم که کلیسا به چه مناسبت اینها را اعلام کرده!

می‌نویسد: کنجکاو شدم در آن ساعتِ معین بروم ببینم چه خبر است. دیدم بله، یک سالن رقص در کنار سالن کلیساست؛ زوج‌هاى جوان می‌آیند و می‌رقصند؛ موسیقی‌هاى محرک و شهوانى هم پخش می‌‏شود! افرادِ یک‏ خرده مسن‏‌تر هم کنار نشسته‏‌اند و تماشا می‌کنند و از نگاه کردن لذت می‌برند! کشیش هم اواخر شب روى سن ظاهر شد و با رفتار خیلى آرام و ملایم رفت نور چراغها را تنظیم کرد!

می‌‌گوید فردا رفتم سراغ کشیش؛ گفتم شما کشیش هستید یا کاباره‏‌دار؟! این‏جا کلیساست یا سالن رقص؟! کشیش گفت من به این وسیله می‌خواهم جوانها را به کلیسا جذب کنم! این‏طورى می‌شود جوان‌ها را به کلیسا جذب کرد؟! جوان‌ها به کلیسا جذب نشدند، بلکه به سالن رقصِ متعلق به کلیسا جذب شدند! سالن رقصِ متعلق به کلیسا مگر امتیازى دارد؟

اگر بناست فیلم یا برنامه‏‌اى پخش شود و تأثیر سوئى بگذارد، چه فرقى می‌کند که من پخش کنم یا رقیب من؛ در هر دو صورت بد است؛ پس چرا من پخش کنم؟ به نظر من این منطق مهمى است و باید به آن توجه داشت.»