یک نظر منهای کمی انصاف! + پی‌نوشت

آنچه میخوانید نظر یکی از عزیزان است در مورد موضوع مزار شهدا که با لطف سرشار خود، ما را شرمنده کرده! اگر چه جملات، خود گویای مقصودشان است، اما به احترام ایشان توضیحاتی مختصر دادهام که در ادامه خواهید خواند.

نظر، عیناً منتشر میشود.

*

سلام بر دایه های عزیز تر از مادر !!!!!!!!

برادر بزرگوار، بد نیست یک نیم نگاهی به گذشته درخشان خود!!! بیندازید و همین طور نگاهی به گذشته افرادی که دارند برای شهدا کار میکنند !!!!

شما زمانی که تلفظ جنگ را هم نمیدانستید همین برادران در جبهه های جنگ بودند !

شما که اینقدر سنگ همه را به سینه میزنید خب راه حلی ارائه دهید یا فقط اشفته کردن فضا را بلد هستید ؟؟؟؟؟ خود حضرت امام و حضرت آقا ما را به اتحاد دعوت میکنند شماکه اینقدر دم از ولایت میزنید سر یک مساله ای که طرح آن یک طرح منطقی است و هیچ کس قصد بی احترامی به شهدا را ندارد بلکه برای راحتی خانواده های شهدا و برای ماندگاری قبور شهدا است اذهان عمومی را الکی تشویش کرده اید !!!!! چرا فقط بلدید حرف بزنید که البته من معتقدم این راهم بلد نیستید چرا که شما حرف ها و توهین هایی و وبلاگ هایی راه انداختید که به هم رزمان شهدا و به خانواده های شهدا و به جانبازان هرچیزی از دهن نامبارکتان در می آمد گفتید ، خود بنده خانواده های جانباز و شهدایی میشناسم که به شدت از این برخورد شما شاکی هستند ، بد نیست به جای جامعه سازی و یا وادی رحمت سازی کمی خودسازی کنید تا اینقدر موجب تنش و نفاق  در جامعه نشوید !!!

در وبلاگ های دیگری که شما راه انداختید و فقط هدف شما کوبیدن مسئولین است نظرات فراوانی گذاشتیم که هیچ کدام را جرات تایید کردن نداشتید !شما در حال کنونی نه تنها باعث بهتر شدن فضا نشدید بلکه شهدا و خانواده هایشان را آزده خاطر کردید.

*

سلام

نوع نگاه شما به دیگران، مبتنی بر خط کشی‌های غیراخلاقی است. اینکه ما را «دایه‌های مهربان‌تر از مادر» می دانید، مشخص می‌کند که فرهنگ دفاع مقدس و دلبستگی به آن را در انحصار خود و تعداد معدودی می‌دانید و هر کس غیر از این عده، بخواهد از شهدا حرف بزند محکوم است به نسبت‌های ناروا و ضدیت با خانواده‌ی شهدا و...

اشاره‌ی کنایه‌آمیزتان به «گذشته‌ی درخشان» من، دلیل دیگری بر نگاه طبقاتی شما به آدم‌های اطراف تان است. به تصور شما، هر کس که توفیق حضور در دفاع مقدس را نداشته، به هیچ وجه اجازه ندارد از شهدا حرف بزند و یا احیاناً برای میراث فرهنگی دفاع مقدس دلسوزی کند. افتخار بزرگی است حضور در جهاد اصغر؛ خیلی‌ها آرزو داشتند که در آن دوره، همپای امام و شهدا، جهاد می‌کردند اما هنوز قد نکشیده بودند!

همان زمان که ما «تلفظ جنگ» را نمی‌دانستیم، برادران ما رفتند و جنگیدند... دست‌شان را می‌بوسیم ما و بر صدر می‌نشانیم آنها را. اما آیا این پیشینه‌ی درخشان، مجوز هر اقدامی است و نافی تمام مسئولیت‌ها؟! یعنی چون این برادران در جبهه بوده و تیر و ترکش خورده‌اند، لزوماً هر تصمیمی که می‌گیرند همه باید تابعش باشند؟! اگر قرار باشد با فرمول شما، به اعتبار سابقه‌ی جهاد بخواهیم به افراد اصالت بدهیم و هر اقدام آنها را دربست بپذیریم، پس چرا نباید اصحاب فتنه را که به وزن من و شما، پرونده‌ی حضور در انقلاب و دفاع مقدس داشته‌اند، تطهیر کنیم؟!

بزرگوار! از این فرمولِ ناموجه و نامعتبر درگذرید. اگر نقدی به عملکرد مدیرانِ رزمنده وارد می‌شود، «نقد بر مدیریت‌شان است و نه بی‌احترامی به پیشینه‌ی رزمندگی‌شان»! این عزیزان نباید تصمیمات مدیریتی‌شان را با قداست جبهه و جنگ توجیه نمایند.

اینکه ما «راه حل» هم ارائه کرده‌ایم یا نه را حواله می‌دهم به انصاف‌تان. مسئله این است که شما و برادران مسئول ما، اصولاً بر آن نیستند تا راه حل بشنوند. وگرنه همه‌ی حرف‌هایی که زده شده حاوی راهکار و پیشنهاد بوده و حتی برای اثبات حسن نیت، بعضی از دوستان، مطالبی با تیتر «راهکارهای عملیاتی در بهسازی مزار شهدا» منتشر کردند. آیا خوانده‌اید آنها را؟!

مسئله این است که برادران مسئول، همه‌ی کسانی را که در این مورد سخن گفته‌اند (فرقی هم نمی‌کند که او نویسنده باشد یا جانباز و بسیجی و...) دشمن خود تلقی کرده و از آنها چهره‌های پلیدی ساخته‌اند که قصد دارند همه‌ی عالم را به هم بریزند! شما را ارجاع می‌دهم به مصاحبه‌ی برادر مسئولی که گفته بود «فرد خاصی که اعتراضات را دامن می‌زند با رئیس بنیاد شهید استان مشکل دارد»! این یعنی اینکه این برادران، اصلاً نمی خواهند به اندازه‌ی یک ذره هم به دیگران اعتبار قائل شوند.

شما قطعاً در جریان نیستید که موضوع اعتراض به «همسان‌سازی مزار شهدا» حرف تازه‌ای نیست. از همان سال 86 که این اتفاق نامبارک آغاز شد در تهران و سایر شهرها، بزرگانی به اعتراض برخواستند. آیا اسامی این افراد را شنیده‌اید؟! یعنی شما فکر می‌کنید همه‌ی این آدم‌ها مثل من، نورسیده و معاند و... هستند؟!

ما مثل بعضی از برادران مسئول، نخواسته‌ایم از پدران ارجمند چند شهید، استفاده‌ی ابزاری کنیم برای توجیه تصمیمات غلط خودمان. شان و حرمت پدران شهید، نباید هزینه‌ی بی‌تدبیری ما شود. اگر توانش را داریم، خودمان از تصمیمات خودمان دفاع منطقی کنیم و چند عزیز بزرگوار را سپر نکنیم. اگر بنا باشد که برای هر تصمیمی از خانواده‌ی بزرگوار چند شهید مایه بگذاریم، فکر می‌کنید در درازمدت چیزی از حرمت و اعتبار پدران شهید باقی می‌ماند؟!

همین پدران عزیز و باشرف چند شهید که مسئولین استان، سخاوتمندانه دارند از آنها هزینه می‌کنند، در سال 87، و در مسجد شهدا، بنده و یکی از دوستان دیگر را دعوت کردند به هیئت‌شان. آن هم به منظور اعلام حمایت از ما در جریان شکایت مدیر کل سابق بنیاد شهید استان! بنده به خود اجازه ندادم از اعتبار این عزیزان بهره بگیرم برای مواجهه با یک شکایت مطبوعاتی! به ایشان عرض کردم که حمایت شما از ما، مایه‌ی افتخار ماست، اما شان شما والاتر از این است که ما بخواهیم شما را هزینه کنیم. اگر خودمان عرضه داشتیم خودمان از نوشته‌مان دفاع می‌کنیم. می‌دانید ماجرا چه بود؟!

من به یاد ندارم در نوشته‌هایم به کسی توهین کرده باشم. چون اساساً نیازی به این بداخلاقی‌ها ندارم. اما تا دل‌تان بخواهد توهین و تهدید شنیده‌ام از کسانی که تصور می‌کردم خیلی بزرگ هستند. یکی هم همین نوشته‌های شما که سرشار از اهانت‌های عجیب و غریب است. و من دلیلش را نمی‌دانم!

گفته‌اید هدف ما «کوبیدن مسئولین» است. نمی‌دانم از کجا به چنین قضاوتی رسیده‌اید. بنظر شما بنده از به اصطلاح کوبیدن مسئولین چه نفعی می‌برم؟ نکند شما هم فکر می‌کنید که می‌خواهم جای این دوستان را در ریاست فلان اداره و بهمان سازمان بگیرم؟! شاید هم فکر می‌کنید، استکبار جهانی بنده را مامور کرده تا این برادران را بکوبم!!!

اتفاقاً ما فکر می‌کنیم که این برادران مسئول، دارند جوان‌های نورسیده‌ای را که «انقلاب‌ندبده، جنگ‌ندیده، امام‌ندیده، شهیدندیده» هستند ولی عاشق امام و شهدایند، با تعصبات کور خود می‌کوبند تا نکند بگویند بالای چشم‌تان ابروست.

اگر برادران مسئولی که می‌گویند متعهد به خون شهدا و مرام و مکتب امام هستند، راست می‌گویند، باید هر روز با دیدن این جوان‌های نورسیده و عاشق امام و شهدا، صدها بار سجده‌ی شکر کنند. نه اینکه به جرم مخالفت با خودشان، آنها را از دایره‌ی انقلاب به بیرون پرتاب کنند! مگر عیار انقلابی بودن یا نبودن، این برادران هستند؟!

از توصیه‌های‌تان به «خودسازی» سپاسگزارم.

بنده حاضرم با شمایی که حتی نام‌تان را هم نمی‌نویسید، روبرو شوم و حرف‌هایتان را کامل‌تر بشنوم. اراده کنید در خدمتم.

پی‌نوشت:

صاحب این نظر، مجدداً چند نظر دیگر را هم در واکنش به توضیحات من نوشته‌ که به دلیل طولانی بودن، به همراه توضیحات مجدد در ادامه مطلب قرار داده‌ام.

ادامه نوشته

دکورسازها و تخریب مزار شهدا

یکی از رفقا می‌گفت، در فلان نهاد فرهنگی و هنری دولتی، به بخش‌های مختلف ابلاغ شده که «با توجه به نامگذاری سال 91 به نام سال تولید ملی، هر چه سریعتر عملکرد واحد متبوع خود را در ارتباط با عنوان سال گزارش دهید». آن واحد هم مثلاً متولی تولید موسیقی است و باید برای رئیس بنویسد که در سال تولید ملی چه کرده است! او چه باید بکند؟ لابد می‌آید و می‌نویسد اینقدر از واردات موسیقی‌مان کم شده و فلان درصد هم در تولید موسیقی داخلی رشد داشته‌ایم! یا اینکه اگر در واحد نمایش باشد، باید بنویسد که نمایش‌های خارجی‌مان کم شده و نمایش‌های داخلی‌مان با سیر صعودی همراه بوده... که چه؟ که به رئیسش بقبولاند که در راستای سال تولید ملی کار کرده و رئیسش هم به رئیس بالاتر از خود گزارش و بیلان بدهد که از افتخارات ما این بوده که در سال تولید ملی، صدها کار فرهنگیِ ملی تولید کرده‌ایم! اصلاً‌ هم به روی خود نمی‌آورند این رئیس‌ها، که تولید ملی را چه به موسیقی و نمایش و جشنواره و...

این سوءتفاهم‌ها معمولاً عمدی نیست و از عادت‌هایی ناشی می‌شود که گریبانگیر ما بوده. این عادت‌ها را هم مدیرانی شایع کرده‌اند که کیفیت دریافت‌شان از راهبردها، مشروط به دوام منصبی است که بر آن تکیه دارند. تفسیری از راهبردها را می‌پذیرند که یقین داشته باشند به تمدید مدیریت‌شان کمک می‌کند.

ما بارها دچار این سوءتفاهم‌ها شده‌ایم و هنوز هم می‌شویم؛ خود را به کوچه‌ی علی‌چپ زدن، گریزگاهی است که ما را از زیر بار تکلیف رها می‌کند. بنابراین، دچار سوءتفاهم می‌شویم تا خلاص شویم از مسئولیت‌های عملِ عالمانه.

چند سال پیش که موضوع «جنبش نرم‌افزاری» طرح شد، عده‌ای، البته از روی دلسوزی، تصور کردند که مراد رهبری از «نرم‌افزار» همان سی‌دی‌هایی است که ما در خانه‌هایمان داریم! برای همین و برای لبیک‌گویی به ندای ایشان، شروع کردند به تولید و تکثیر انبوه سی‌دی‌های مداحی و قرآنی و... تلاش هم می‌کردند تا قیمت این محصولات را هر چه می‌توانند پایین بیاورند تا همه بتوانند بهره‌مند شوند و «جنبش نرم‌افزاری» تحقق یابد. این اقدام، هر چه بود،  «جنبش نرم‌افزاری» نبود اما. ثمره‌اش هم این شد که یک راهبرد اساسی را به بیراهه برد و برای عده‌ای هم دکان باز شد برای کاسبی!

«مهندسی فرهنگی» را شنیده‌اید حتماً. این هم از آن راهبردهایی‌ست که چند سالی می‌شود مهمان سمینارها و نشست‌ها و همایش‌های بی‌سر و ته ماست و قربانی سوءفهم مدیران ما. ثمره‌ی پیگیری راهبرد «مهندسی فرهنگی» پا گرفتن عده‌ای «خودمهندس‌پندار» در عرصه‌ی فرهنگ بوده که مشغول عملیات عمرانی‌اند در این وادی!

«خودمهندس‌پندار»ها قواره‌ی فرهنگ را ورانداز می‌کنند و برایش نقشه‌ می‌کشند بی‌مثال. سپس با لودر و بولدوزر وارد میدان می‌شوند و چنان ضربتی عمل می‌کنند که فرصت تامل و تدبیر را از مغرضین و بدخواهان می‌گیرند.

استادِ دکورسازی و نماکاری‌اند این مهندسین. فرهنگ را بسپار به این‌ها، چند هفته بعد بیا و یک محوطه‌ی بازِ و شیک و پیک و مرتب و منظم تحویل بگیر.

مثلاً «مزار شهدا» را تحویل بدهید به مهندسینِ فرهنگی تا در کمتر از چند ماه، برای‌تان یک نمایشگاه درجه یک از سنگ‌ قبر برپا کنند که در نظم و نظام و انتظام بی‌مانند باشد. مهندس‌ها همه‌ی زایده‌ها را می‌چینند و برآمدگی‌ها را صاف می‌کنند عین کف دست و زاویه‌ها را به دقت تنظیم می‌کنند با نقاله و گونیا، تا بچه دبستانی‌ها بتوانند جدول ضرب را با شمارش سنگ قبرها تمرین کنند و خاطره‌ی خوشی از مزار شهدا داشته‌ باشند!*

دکورسازها، تمام علائم و نوشته‌ها و نشانه‌ها را به استناد اصول دکورسازی حذف می‌کنند تا مزار شهدا هم عین مزار اموات دیگر باشد. اصلاً چه معنی دارد قبر شهید با قبر همسایه متفاوت باشد. مگر شهدا برای همین مردم به جبهه نرفتند؟!

مهندس‌ها، ایده‌های بکر دیگری هم دارند برای مردمی‌تر کردن مزار شهدا! مثلاً در خسروشهر، دیوارهای حایل میان مزار شهدا و پارکِ کنارش را برمی‌دارند تا پارک و مزار در دل هم باشند و به مردمی که می‌آیند پارک برای گردش، حال معنوی دست بدهد. بچه‌ها هم روی قبرها لِی‌لِی بازی می‌کنند و خوش می‌گذرانند. در این صورت، باز هم بچه‌ها خاطره‌ی خوشی از مزار شهدا خواهند داشت!

سیطره‌ی «خودمهندس‌پندار»های دکورساز بر فرهنگ، بلایی است که خسرانِ ناشی از آن تا سال‌ها جبران نخواهد شد. یک دکورساز، هیچ وقت نمی‌تواند با «روح فرهنگ» نسبت برقرار کند و آنچه می‌بیند ماده و محسوسات است صرفاً. او قطعاً نمی‌تواند اهمیت جمله‌ای مانند «پر کاهی تقدیم به آستانه‌ی کبیر الله» را که بر سنگ مزار شهیدی حک شده، دریابد.

مهندسی فرهنگی، یعنی فهم هندسه‌ی انقلاب اسلامی و سامان دادن به فرهنگ بر اساس این هندسه‌. «خودمهندس‌پندار»ها، ابتدا باید آزمون بدهند تا معلوم شود که چقدر با هندسه‌ی انقلاب آشنایند.

پی‌نوشت:

* از جمله استدلال‌های ثابت طراحان و مجریان طرح همسان‌سازی مزار شهدا این است: برادرزاده‌ی یک شهید، به پدرش می‌گوید مرا ببرید مزار عموی شهیدم را ببینم. آنها هم او را می‌آورند اما گوشه‌ی حجله‌ی آلومینیومی مزار عموی شهیدش به صورتش فرو می‌رود و بدین ترتیب خاطره‌ی تلخی از گلزار شهدا با خود به همراه می‌برد. ما هم این حجله‌ها را برداشتیم تا دیگر به صورت کسی فرو نرود و خاطره‌ی تلخ هم از مزار شهدا نداشته باشد!

+ دردنامه ی معصومه سپهری را خطاب به مسئولین ساماندهی مزار شهدای وادی رحمت بخوانید.


این داستان واقعی است!

دوازده سال بیشتر نداشت که پایش به جبهه باز شد در سال 1363. تا آخر جنگ هم سنگر را خالی نگذاشت. مردانه ایستاد و زخم و ترکش و موج انفجار و شیمیایی دشمن را به جان خرید. خرداد 1367، در آخرین ماههای پیش از قبول قطعنامه، در عملیات بیت المقدس 7 در شلمچه، آخرین یادگاریها را از دفاع مقدس دریافت کرد و با تنی مجروح به خانه بازگشت... او امروز یک جانباز اعصاب و روان و شیمیایی است.

*

بچههای مشهد تماس گرفتند که فلان جانباز در تبریز، اقدام به خودکشی کرده! باور نکردم. گفتند که از طریق وبلاگ «مظلومین شیمیایی» با آنها در ارتباط بوده و پیام فرستاده که مستاصل شده و خودکشی میکند. این دوستان هم چارهای ندیده و زنگ میزنند به پلیس110 تا با همراهی همسرش، نجاتش دهند. شمارهاش را از بچههای مشهد گرفته و دعوتش کردیم تا ببینیمش.

دلش آنقدر پر بود که یک ریز حرف میزد و گاهی وسط حرفها، نفسش میگرفت و سرفه میکرد. از زندگیاش گفت که چطور تحتالشعاع وضعیت جسمیاش قرار گرفته؛ از همسر و فرزندانش که چطور شرمندهشان است... سه ماه است اجارهاش عقب افتاده؛ توان تامین معاش خانواده ندارد و آنچه از بنیاد میگیرد، اقساط وامهایی میشود که از سر ناچاری گرفته و نتوانسته تسویه کند...

وقتی پرسیدیم که با چند میلیون کارت راه میافتاد و از این وضعیت خلاص میشوی، سرش را انداخت پایین و بغض کرد. شرم داشت که بگوید بخاطر مال دنیا کم آورده است...

فکر نمیکنم در این جامعهای که برای یک عدد فوتبالیستش یک میلیارد میدهند تا توپ شوت کند، توانِ تامینِ نیاز او نباشد. مشکل اینجاست که «احمد» و امثالش فراموش شدهاند در هیاهوی فوتبالی. نه احمد، که بسیاری دیگر هستند که با یک هزارم هزینهی جذب فلان بازیکن، زندگیشان از این رو به آن رو میشود...

اگر کسی میشنود این حرفها را، دست احمد را بگیرد.

سندرومِ همسان سازی؛ از لباس مدرسه تا مزار شهدا

می‌گویند «آزادی‌های فردی» برجسته‌ترین موهبتی است که مدرنیته برای بشر جدید ارزانی داشته؛ اینگونه جا انداخته‌اند که از رهگذر مدرنیته، آزادی‌های فردی گسترش یافته و بشر از حصار قدرت‌های مطلق رها گردیده است. حق انتخاب و اختیارِ رد یا قبول دارد. می‌تواند به «دلخواه» زیست کند. مطلوب‌های خود را برگزیند و...
اما با گذشت چند قرن از تولد این اندیشه‌ها، شرایط به گونه‌ی دیگری رقم خورده است. هر چه از مبداء مدرنیته فاصله گرفته‌ایم، «آزادی‌های فردی» بیش از پیش تحدید شده و قالب‌های پیدا و پنهان متعددی در جوامع شکل گرفته‌اند که «فرد» و «آزادی»هایش را جهت داده و حق انتخابش را سلب می‌کنند؛ اختیارش را نیز همچنین.
این محدودیت‌ها و سلب آزادی‌ها، غالباً نه با قوه‌ی قهریه که در قالب‌هایی مردم‌پسند و جذاب، اعمال می‌شوند. یعنی «مردم بی‌آنکه بدانند، حبس می‌شوند».
ابزار ایجاد این محدودیت «همسان‌سازی» است. تعبیر خیلی ساده‌تر برای «همسان‌سازی»، همان «یک‌جور شدن» است. یعنی همه باید یک جور غذا بخورند؛ یک جور بپوشند؛ یک جور بخوابند؛ یک جور زندگی کنند؛ یک جور هم بیندیشند... و بدین ترتیب آزادی فردی و حق انتخاب یعنی کشک! در جریان همسان‌سازی، کسی متوجه نمی‌شود که دارد به زندان می‌رود؛ چون با فرآیندی شیک و تر و تمیز مواجه‌اند! «حبس همگانی» شاید تعبیر مناسبی برای «همسان‌سازی» باشد. و اگر همه با هم به زندان بروند، آزادی که معنایی نخواهد داشت!
در جریان همسان‌سازی، انسانها به موجوداتی «یک شکل» و فاقد «خصائص متمایز فردی» تبدیل می‌شوند. آزادی فردی و به عبارتی فردگرایی، به «دنباله‌روی‌های گله‌وار» تبدیل می‌شود. مجموعه‌ی رفتارها و کنش و واکنش‌های عناصر جامعه، به یک «نظام کارخانه‌ای» شبیه می‌شود که همه از یک «فیلتر» عبور کرده‌اند. همه آنکارد شده و در یک قالب‌بندی متعین دیده می‌شوند...
بدین ترتیب، انسان به هیچ وجه از ضرورت‌های جمعی یا ساختاری جامعه رها نشده و هر چه بیشتر در تنگناهای اجباری فرو رفته است.
*
جامعه‌ی ایرانی نیز که بواسطه‌ی جریان روشنفکریِ غرب‌باورِ تجددمآب، همواره نسخه‌ی ناقصی از مدرنیته را کپی کرده و در پیچیدگی‌های آن گرفتار آمده است، «همسان‌سازی» را در ساحت‌های مختلف تجربه کرده است. جدی‌ترین تلاش برای همسان‌سازی را در دوره‌ی رضاخان شاهدیم که با زور چماق و چکمه، کوشید تا زنان و مردان این سرزمین را به سبک اروپایی‌ها جامه بپوشاند. او نتوانست حجاب از سر بانوان ایرانی بردارد، اما تلاشش برای جا انداختن لباس متحدالشکل در مدارس، دانشگاه‌ها و مراکز رسمی، بی‌نتیجه هم نبود.
سال‌ها بعد از آن تلاش‌های تحکم‌آمیز، موج جدید همسان‌سازی در نظام آموزشی ما به راه افتاد که این بار فقط لباس دانش‌آموزان را شامل نمی‌شد و حتی خوراک آنها را نیز وارد برنامه کرد.
همه‌ی دانش آموزان باید لباسی را که اولیای مدرسه تصویب می‌کنند [دوست دارند] بپوشند! و تغذیه‌ای که آنها تشخیص می‌دهند را بخورند و... منطق هم دارند البته برای این همسان‌سازی؛ معتقدند که در اثر یکسان‌سازی، فقیر و غنی از هم شناخته نمی‌شوند و این از شکل‌گیری عقده‌های فردی در دانشرآموزان جلوگیری می‌کند! به واقع، همسان‌سازی، پوششی می‌شود برای پنهان‌سازی فقر یک عده. بگذریم از اینکه، سیاست همسان‌سازی، غالباً در مدارس غیردولتی دنبال می‌شود که هزینه‌ی تحصیل دانش‌آموزانش، حالا دیگر بیش از یک و نیم میلیون تومان در سال است حداقل!
از چند سال پیش به این سو، سندرومِ همسان‌سازی، به مزار شهدا هم سرایت کرد و در سراسر کشور، نهضتی به راه افتاد که در پوشش «ساماندهی»، اقدام به «یکسان‌سازی» قبور شهدا کرد. در بسیاری از شهرها، از جمله تبریز، شهرداری به همراه بنیاد شهید، تخریب سنگ‌مزارهای قدیمی و حذف ویترین‌های خانوادگی مزار شهدا را در دستور کار قرار داد و علیرغم هشدارها و توصیه‌های خیرخواهانه، بر این روند اصرار ورزید.
در نتیجه‌ی این اقدام، تمام قبور، به یک شکل و به یک اندازه درآمده و اصطلاحاً «منظم» شدند. سردار از سرباز بازشناخته نمی‌شود حالا. خبری از اشعار و دل نوشته‌های مادرانه و خواهرانه در مزار شهدا نیست. وصیتی از شهید را بالای سرش نمی‌بینیم که رهگذری بخواند تا شاید به کارش بیاید. اثری از آیه یا حدیثی که پشتوانه‌ی فکری شهید بوده برای انتخاب مسیر جهاد، وجود ندارد؛ فقط سنگ است و بس. مزار شهدا، حتی با مزار امواتِ دیگری که در همسایگی شهدا خفته‌اند نیز تفاوتی ندارد. به قول یکی از طرفداران همسان‌سازی مزار شهدا، حالا مزار شهدای ما هم مانند قبور کشته‌های جنگ در غرب شده که نظم و باز هم نظم، در آنها حرف اول را می‌زند!
معلوم نیست چه اصراری به این همسان‌سازی وجود دارد؛ شاید بدنبال اجرای «عدالت»اند در این وادی رحمت! اگر چه این هم با معرفت دینی ما سازگار نیست. عدالت که به معنای «برابری» نیست در اسلام. آن عدالت که نتیجه‌اش یکسان‌سازی است، عدالت مارکسیستی است و نه عدالت اسلامی!
کاش، مدیران ما، کمی هم به پشتوانه‌های نظری اقدامات خود فکر می‌کردند. اگر اندکی تامل کنند، می‌بینند که مقهور تجدد غربی شده‌اند و خبر ندارند. بی‌صدا، مدرنیته را درونی کرده‌اند.

اسلام ما، اسلام خمینی

عجیب است آنچه در یک سال آخر عمر حضرت امام(ره) گذشته؛ تصمیماتی که گرفته، حرفهایی که زده و پیامهایی که صادر کرده، همگی جای تامل دارند. همین مقطع یک ساله هم، اتفاقاً غریبترین دورهی حیات ایشان است برای ما. و ما کمترین آشناییها را با امامِ یک سال آخر داریم. این در حالی است که امام(ره)، عصارهی چند دهه مبارزه و مجاهده را به شکلهای مختلف، در این یک سال عرضه داشته و در مقام راهبری الهی، هر آنچه شرط بلاغ بوده را بیان کرده. حال اگر امروز، میپنداریم که اصول انقلاب، خوب ترسیم نشده، این ناشی از تغافل ماست. شک نکنید که دستهای از ما، تعمداً به مهجوریت مرام امام(ره) دامن زدهایم تا موجِ برآمده از آموزههای او، دامنمان را نگیرد! این رفتارِ ما با امام(ره)، درست مانند رفتاری است که با دینمان داریم؛ گزینشی و کاریکاتوری! مگر ما، بسیاری از آیات الهی را از ترس اینکه تکلیفی را بارمان کند، پنهان نمیکنیم؟!

وجوه مهجورِ مکتب امام(ره)، اگر غبارروبی شود، با مردی آشنا خواهیم شد که در آستانه‌ی نود سالگی، چنان آرمانخواهانه فریاد می‌زند که گویی در ابتدای راهِ مبارزه است! برای همین هست که می‌گوییم، عده‌ای تعمداً نگذاشته‌اند که پرونده‌ی یک سال آخر راهبری امام(ره) باز شود. خستگان، بریدگان، متظاهرین و قاعدین، باید هم نخواهند این اتفاق بیفتد.

شهریور 1367؛ پیام به هنرمندان: «...تنها هنري مورد قبول قرآن است كه صيقلدهندهی اسلام ناب محمدي(ص)، اسلام ائمه هدي(ع)، اسلام فقراي دردمند، اسلام پابرهنگان، اسلام تازيانهخوردگان تاريخ تلخ و شرمآور محروميت‌ها باشد. هنري زيبا و پاك است كه كوبنده سرمايه‌داري مدرن و كمونيسم خون‌آشام و نابود كنندهی اسلام رفاه و تجمل، اسلام التقاط، اسلام سازش و فرومايگي، اسلام مرفهين بي‌درد، و در يك كلمه «اسلام آمريكايي» باشد.

هنر در مدرسه‌ی عشق، نشان‌دهنده‌ی نقاط كور و مبهم معضلات اجتماعي، اقتصادي، سياسي، نظامي است. هنر در عرفان اسلامي ترسيم روشن عدالت و شرافت و انصاف، و تجسيم تلخ‌كامي گرسنگان مغضوب قدرت و پول است. هنر در جايگاه واقعي خود تصوير زالوصفتاني است كه از مكيدن خون فرهنگ اصيل اسلامي، فرهنگ عدالت و صفا، لذت مي‌برند...»

انصافاً ما چقدر این واژگان را میفهمیم؟ و چقدر برایشان اصالت قائلیم؟ اگر روزی بدون آنکه بدانیم اینها را امام(ره) گفته، چنین متنی را بخوانیم، چه قضاوتی دربارهی نگارندهاش میکنیم؟ آیا نمیگوییم که اینها یک مشت «شعار»ند؟ اگر هزاران سخنرانی مدعیان خط امام را تحلیل محتوا کنیم، فکر میکنید چقدر از این واژهها را میشود در آن هزاران سخنرانی یافت؟!

انواع اسلام در بیان امام، عبرتانگیز است؛ اسلام ناب محمدی(ص)، اسلام فقراي دردمند، اسلام پابرهنگان، اسلام تازيانهخوردگان تاريخ تلخ و شرمآور محروميت‌ها، اسلام رفاه و تجمل، اسلام التقاط، اسلام سازش و فرومایگی، اسلام مرفهین بیدرد و «اسلام امریکایی»! براستی ما به کدام اسلام مومنیم؟

با صدور پیامی از سوی حضرت امام(ره) در دوم آذر سال 67، بسيج دانشجو و طلبه شکل گرفت. در آن پیام، علاوه بر انواع تعابیر و توصیفاتی که از بسیج و تکالیفش آمده، یک جملهی کلیدی دیگر نیز آمده: «ملتي كه در خط اسلام ناب محمدی(ص) و مخالف با استكبار و پول‌پرستی و تحجرگرايی و مقدس‌نمايی است، بايد همه‌ی افرادش بسيجی باشند...»

این بدان معنی است که بسیجی باید مخالف «استکبار» به هر نوعش، مخالف «پول‌پرستی»، مخالف «تحجرگرایی» و مخالف «مقدس نمایی» باشد. حال، تصور خودمان از بسیجی را مقایسه کنید با این تکالیف که امام بر گرده‌ی بسیجیان می‌نهد. ما تنها جمله‌ای که از امام برای خود مدال کرده و با آن دل‌خوشیم این است که «بسیج لشکر مخلص خداست». فقط همین؟ پس تکالیفش چه؟ پس مبارزه با استکبار در هر لباس _ از امریکا گرفته تا سرمایه‌سالارانِ زرپرستِ ظاهرالصلاح _ چه می‌شود؟ مبارزه با پول‌پرستی، مبارزه با تحجرگرایی و مبارزه با مقدس‌نمایی چه می‌شود؟

ایشان در دی ماه 67 خطاب به رئیس وقت مرکز اسناد انقلاب اسلامی مینویسند:

«اگر شما می‌‌توانستید تاریخ را مستند به صدا و فیلم، حاوی مطالب گوناگون انقلاب از زبان توده‌های مردم رنج‌دیده كنید، كاری خوب و شایسته در تاریخ ایران نموده‌اید؛ باید پایه‌های تاریخ انقلاب اسلامی ما چون خود انقلاب بر دوش پابرهنگان مغضوب قدرتها و ابرقدرتها باشد. شما باید نشان دهید كه چگونه مردم علیه ظلم و بیداد، تحجر و واپس‌گرایی قیام كردند و فكر اسلام ناب محمدی را جایگزین اسلام سلطنتی، اسلام سرمایه‌داری، اسلام التقاط و در یك كلمه اسلام آمریكایی كردند.»

اینجا هم از اسلام سرمایهداری، اسلام التقاط و اسلام امریکایی سخن می گوید امام. و از پابرهنگان مغضوب قدرتها و ابرقدرتها. و از مبارزه با ظلم و تحجر. اصلاً هم کوتاه نمیآید این مرد. حرف همین است و بس. مدام جبههی مستضعفین و مستکبرین را ترسیم میکند برای ما تا موقعیت خود را بدانیم در این مواجهه. در کدام سو ایستادهایم ما؟

در «منشور روحانیت»ش غوغا میکند امام. اسفند سال 67 را نمی‌شود فراموش کرد. پیامی بلندبالا و مبسوط خطاب به روحانیون، که در آن، پرده‌ها را کنار می‌زند و افشا می‌کند آنچه را که بر اسلام رفته از جانب روحانی‌نمایان مقدس‌مآب، درباری، حجتیه‌ای‌ها و مخالفین مبارزه! امام، انذار می‌دهد روحانیون صادق و انقلابی را از خالی کردن عرصه و فراموشی تکالیف الهی شان.

اینها و سایر پیام‌های خاک‌خورده‌ی امام را باید از شر فراموشیِ تعمدی در امان نگه داشت. از یاد بردن اینها، مصادف خواهد بود با استحاله‌ی انقلاب اسلامی.

آقای نماینده! تو تاجر نیستی

آقای نماینده! سلام و پیروزی‌ات مبارک.

حالا دیگر برای ما مهم نیست که چگونه و با توسل به چه ابزارهایی پیروز شدید. دیگر برای‌مان اهمیتی ندارد که بپرسیم هزینه‌ی تبلیغات پرخرج خود را از کجا آوردید و به چه کسانی و چقدر وامدار شدید.

مهم نیست که به چه کسانی چه وعده‌هایی دادید و از چه کسانی چه وعده‌هایی گرفتید!

دیگر اهمیتی ندارد که بدانیم برای کسب رای چه‌ها گفتید و چه‌ها نگفتید؛ از چه‌ها مایه گذاشتید و چه‌ها را انکار کردید. به چه‌ها پشت پا و با چه‌ها روپایی زدید. با که‌ها نشستید و با که‌ها برخاستید.

نه اینکه مهم نباشد؛ وقتش نیست. به هر حال شما الان وکیل ما هستید. و چون وکیل مایید پس حق داریم به‌تان تذکر بدهیم و یادتان بیندازیم بعضی حرف‌ها را.

آقای نماینده! خوب گوش کن و به رفقایت نیز این پیام‌های عامیانه را برسان تا بعداً نگویند که نگفتند به ما.

شمارش معکوس برای پایان دوره‌ی وکالت‌‌تان شروع شده است. پس به هوش و گوش باشید که فرصت‌ها چون ابر در گذرند و دور نیست که دوباره برگردید سراغ ملت و خواهش کنید از آنها برای اعتماد مجدد. آن وقت است که پرونده‌ها رو می‌شوند و وقت حساب پس دادن است. پس یادتان باشد این حرف‌ها و حرف‌های دیگری که گفتنی نیستند.

مبادا آقای وزیر را برای انتصاب فلان مدیرکل تحت فشار قرار دهید و وقتی بوی تعفن بی‌کفایتی‌های رفیق‌تان به آسمان بلند شد، سریال «کی بود کی بود من نبودم» راه بیندازید و ادای منتقدین را درآورید که دولت، فلان است و بهمان!

از این مبتذل‌تر برای یک نماینده نیست که شرافتِ وکالت مردم را فدای انتصاب آبدارچی و سرایدار فلان مدرسه کند.

نکند آقا داماد خود را به عنوان پاداش فلان رای اعتماد یا پس گرفتن فلان امضای هواپرستانه در زیر فلان استیضاح، بکنید مدیرعامل فلان شرکت بزرگ صنعتی تا آنجا را به خاک سیاه بنشاند. و شما به روی‌تان هم نیاورید اصلاً که دردانه‌ی شما باعث و بانی آبروریزی برای جمهوری اسلامی و دلشکستگی مردم است.

و مبادا همین آقا داماد را بکنید کاندیدای تمامی پست‌های خالی و برای هر کدام ساعت‌ها لابی کنید و رایزنی. انگار که فلسفه‌ی نماینده شدن‌تان، منصب‌تراشی برای دامادتان بوده و بس!

نکند سرمایه‌های ملی را به نام حمایت از سرمایه‌گذار، با لطایف‌الحیل، سرازیر کنید به جیب چند نورچشمی، تا ملت را بگذارند سرِ کار و شما هم پُز اشتغال‌زایی بدهید!

مبادا نطق پیش از دستور خود را بکنید بیانیه‌ی آتشین در اعتراض به خون دماغ شدنِ یارانِ غار خود و دردهای مردم را به BBC و VOA حوالت دهید.

حکایت عجیبی است که نماینده‌ها پس از فراغت از وکالت، می‌شوند تاجر و بازرگان. مبادا از همین الان بیفتید دنبال احداث کارخانه و خرید سهام و موافقت اصولی واردات و صادرات. گاوداری و مرغداری و واردات و صادرات و تجارت را بسپارید به اهلش و بروید دنبال اعاده‌ی حقوق ملت.

حیرت‌انگیز است که آقای نماینده، در دوره‌ی وکالتش، چند مقطع تحصیلی را بی‌هیچ مرارتی طی می‌کند و می‌شود «دکتر» و بر صدرِ فلان کمیسیون تخصصی می‌نشیند! مبادا آن پشت، خبری باشد و مردم بی‌خبر.

آقای نماینده! قانون مجلس، اسباب تفریح و تمسخر نیست که برای خاطر خودتان، بارها آن را تغییر بدهید و تا برآورده شدن منویات خود، مدام با آن ور بروید. همین کارها را می‌کنید و بعد هم دیگران را به باد انتقاد می‌گیرید که چرا به قانون مصوب مجلس بی‌اعتنایند. وقتی خودتان به قانون مصوب خودتان دست‌درازی می‌کنید، دیگران جای خود دارند.

قانونی تصویب کنید که رویتان بشود برای مردم بخوانید آن را.

مبادا خانه‌ی ملت را بکنید محل گروه‌بازی و دعواهای خاله‌زنکی و جنگ زرگری و روکم‌کنی از رقیب و عقده‌گشایی از مخالف سیاسی‌تان. ملت می‌شنود همه‌ی این دعواها را و خوب هم می‌فهمد که جریان از چه قرار است.

«دفتر ارتباطات مردمی» فقط یک تابلو نیست برای تبلیغ جناب‌تان. درش را باز بگذارید و خودتان نیز آنجا باشید تا با گوش‌های خودتان بشنوید که چه خبر است در شهر.

در نماز جمعه، در این سوی نرده‌ها بنشینید تا تن‌تان به تن مردم بخورد و محک بزنید مردم‌داری خود را. بعضی‌هاتان، خیلی زود رنگ مردم می‌بازید و می‌شوید دیگری.

نکند بعد از چهار سال، آنقدر از وکلایتان شرمنده باشید که حتی به شهرتان هم بازنگردید و بی‌سر و صدا پایتخت‌نشین شوید.

حرف‌های دیگری هم هست که باید در کافه‌ی مردم بشنوید. وقت دارید؟

و یک توصیه‌ی دیگر... هر روز چند آیه قرآن بخوانید.

سهم محرومین تبریز از تیم داریِ شهرداری

اینکه نهادی مانند شهرداری، وارد حوزهی ورزش شده و در این زمینه سرمایهگذاری کند، محل بحث و دعوا نیست. اتفاقاً شهرداری، بر اساس وظایف و ماموریتهایش، مکلف به این کار است. اما سالهاست که شهرداری تبریز با در اولویت قرار دادن «تیمداری»، بخش اعظم توجه خود را معطوف به یک تیم فوتبال کرده و بودجهی قابل توجهی را هم برای این منظور هزینه نموده است. در همین سالی که گذشت، تیم فوتبال شهرداری تبریز، با به خدمت گرفتن چند مربی خارجی و داخلی و تعدادی بازیکن، در لیگ برتر حضور داشت و با وجود امکانات و هزینهی فراوان، نتوانست در لیگ برتر باقی بماند.

اگرچه هزینههای واقعی حضور این تیم در لیگ برتر، به صورت رسمی از سوی شهرداری اعلام نشده، اما روشن است که این رقم، درشت و میلیاردی خواهد بود.

این در حالی است که هنوز مشخص نیست حضور این تیم در لیگ برتر، دقیقاً چه نفعی برای شهر و شهروندان تبریز داشته و این سرمایهگذاری میلیاردی، با چه توجیه اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و... صورت گرفته است. آیا این هزینههای کلان، نمیتوانست در قالب دیگری به ورزش شهر تزریق شود؟ مثلاً آیا شهرداری نمی‌‌توانست با این هزینه، دهها سالن و زمین ورزشی در مناطق مختلف شهر احداث کند تا به افزایش سرانهی ورزشی شهروندان کمک کرده باشد؟

امروز در شهر تبریز، هزاران جوان و نوجوان علاقمند به ورزش، بویژه فوتبال، به دلیل عدم وجود فضای مناسب ورزش، از خیر ورزش کردن گذشتهاند. این علاقمندان ورزش، همواره با توجیهی به نام «بیپولی» از سوی مسئولین مواجه بودهاند. و حالا با چشم خود میبینند که چه هزینههایی برای یک تیم چند نفره اختصاص مییابد. این پولها، از هر کجا آمده، به هر حال متعلق به بیتالمال است و این بیتالمال باید برای منافع عمومی هزینه شود.

براستی تیمداری، چه فضیلتی برای نهادی مردمی مانند شهرداری محسوب میشود؟ آیا مسئولین شهرداری، حقیقتاً به ضرورت تیمداری یقین دارند؟

ما نیز میدانیم که حضور تیمی در سطح اول فوتبال کشور، به نمایندگی از شهری بزرگ مانند تبریز میتواند فرصتهایی را برای شهر ایجاد کند، و مسئولین شهرداری بیایند و صادقانه به مردم بگویند که چه فرصتها و مزیتهایی را در پی هزینههای میلیاردی تیمداری، برای شهر و شهروندانش به ارمغان آوردهاند. کدام تحول در شهر، به واسطه‌ی تیم داری شهرداری، رخ داده؟ اصلاً بیایند و بگویند که چه خدمتی به ورزش قهرمانی شهر کردهاند با تیمداری؛ این تیمِ پرهزینه، حتی در جذب تماشاگر _ که در مراتب ورزشکاری، کمبهرهترین هستند _ نیز موفق نبود.

اعضای شورای شهر، که قاعدتاً وکیل مردماند در مدیریت درآمدهای شهر، بفرمایند که محلات محروم شهر، چه بهرهای از اعتبارات حوزهی ورزش شهرداری دارند؟ اصولاً آیا مفهومی به نام «عدالت ورزشی» برای اعضای شورای اسلامی شهر و شهرداری تبریز موضوعیت دارد؟ اگر دارد، مصادیقش را بیان کنند. مثلاً بگویند که بر و بچههای محلاتی مانند احمدآباد، ملازینال، حیدرآباد، عباسی، ایدهلو و... سهمشان از هزینه‌‌ای که برای مربی درجه سه‌ای مانند «یسیچ» شده چیست؟

«تیم‌داری» بدجور مُد شده در این سال‌ها. و در این مُدگرایی افراطی، نهادی مانند شهرداری که ریال به ریال درآمدش از مردم تامین می‌شود، گوی سبقت را از همه ربوده است. کسی هم نیست که در مقام نقد برآمده و اولویت‌های شهرداری را برشمارد.

قره‌باغی، چرا هنرمند انقلاب اسلامی است؟

دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی، این هفته (چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت) مراسم بزرگداشت هنرمند انقلاب اسلامی، استاد اسفندیار قرهباغی را برگزار میکند. خبرهای مربوط به این بزرگداشت و مطالب دیگری دربارهی استاد قرهباغی در سایت صدای انقلاب منتشر میشود. در کنار استقبال مناسبی که از سوی علاقمندان هنر انقلاب، نسبت به این بزرگداشت صورت گرفته، اقلیتی نیز با دستاویزهای عجیب و غریب در تلاشاند تا به زعم خود، چنین برنامهای را زیر سئوال ببرند.

از جملهی پرسشهای همراه با کنایهی این اقلیت که به صورتهای مختلف دامن میزنند، این است: «اسفندیار قرهباغی، از کی تا حالا «هنرمند انقلاب اسلامی» شده؟» فرض ما این است که این عده، از تاریخ هنر انقلاب اسلامی کماطلاعاند. اما اصرارشان بر ندیدن این تاریخ ارزشمند، ما را متقاعد میکند به اینکه این اقلیت، با هر آنچه که پیوندی با انقلاب اسلامی داشته باشد، سر ناسازگاری دارند و حالشان از این پیوندها به هم میخورد وگرنه چرا باید از اینکه هنرمندی به انقلاب منتسب شود، آزرده شوند.

برای اینکه اقلیت مذکور دریابند _ البته اگر بنایشان بر دریافتن باشد _ که چرا قره‌‌باغی هنرمند انقلاب اسلامی است، کار سختی ندارند. فقط کافیست پروندهی خدمات خود را به انقلاب اسلامی وزن کنند و آنگاه فقط فهرست آثار قرهباغی را ببینند و نه خود آثار را، تا شاید به قضاوت صحیحی برسند.

اگر قرهباغی را با گنجینهای از سرودهای پرمعنا و جهتدار و هدفمند و در مسیر آرمانهای انقلاب، هنرمند انقلابی ندانیم پس چه کسی شایستهی این عنوان است؟! لابد آن هنرمند پرافاده، انقلابی است که تمام خدمتش به انقلاب یک سرود بود و آن را هم تکذیب کرد که برای امام خوانده؟! یا نکند او که در تمام عمر هنریاش، جز می و مطرب و گیسوی یار و چشم معشوق چیزی نخوانده، هنرمند انقلاب است؟

قرهباغی، بیش از هشتصد سرود را برای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس و کشورش یا ساخته و یا خوانده. آیا معنی هشتصد سرود، آن هم در سالهای تحریم همه جانبهی انقلاب اسلامی، برای کسانی که تظاهر به انقلابیگری میکنند، مفهوم است؟

قرهباغی، شاخصترین سرود ضدامریکایی ما را خوانده و الان هم به صحت معانی آن سرود اعتقاد و اصرار دارد. حال شما این پایمردی را مقایسه کنید با احوالاتِ جماعتی که با وجود جنایات اظهر منالشمس امریکا و اسرائیل، حاضر نیستند کلمهای در مذمت این جنایات بر زبان جاری کنند. آقایان میگویند «ما سیاسی نیستیم»!

قرهباغی، در سی و چند سال گذشته، هر موضوع و رویدادی را که به نوعی به انقلاب اسلامی مرتبط بوده، با صدایش مستند کرده؛ آن هم نه با کارهای درجه چندم و سخیف، که با آثاری فاخر و قابل اعتنا در سطح جهان. حال چگونه می‌شود که او «هنرمند انقلاب اسلامی» نباشد؟!

حیرت انگیز است که کسانی قرهباغی را از دایرهی «هنرمندان انقلابی» خارج میکنند که خودشان بهتر از هر کس دیگری میدانند که حتی یک ثانیه هم برای انقلاب و آرمانهایش مرارت نکشیدهاند.

یکی گفته بود که دفتر مطالعات هر چیزی را به انقلاب اسلامی مرتبط میکند! این قبیل ذهنیات، نشان از غربت انقلاب اسلامی دارد بیتردید. انقلابی که هزاران هنرمند را در دامن خود پرورده و هزاران هنر را آفریده، امروز باید به با ذرهبین به دنبال گنجینههایش باشد. این یعنی اینکه ما سرمایهها و فرصتهای انقلاب را فراموش کرده و چسبیدهایم به تهدیداتی که همواره همراه انقلاب بودهاند. فرصتسوزی کردهایم خلاصه. فرصتسوزی کردهایم که امروز زورمان میآید قرهباغی را هنرمند انقلاب اسلامی معرفی کنیم.

پسر ایران، آرنولد نیست!

«درشت‌نویسی» آفت روایت‌های ما بوده از دفاع مقدس؛ چه در حوزه‌ی فیلم و سینما و چه در حوزه‌ی داستان و رمان و حتی خاطره! این پندار بر ما حاکم بوده که هر چه جنگ و آدم‌هایش را درشت کنیم، مردم بیشتری را مجذوب دفاع مقدس خواهیم کرد. این باور، عموماً بر کسانی غلبه داشته که درک درستی از ماهیت جنگ نداشته‌اند و این جنگ را هم چیزی شبیه به مخاصمه‌های خونبار گذشته می‌دانسته‌اند.  

تاثیرپذیری آشکار از نوع نگاه غربی‌ها به موضوع جنگ را نیز نباید در شیوع «درشت‌نویسی» نادیده گرفت؛ ما در روایت از دفاع مقدس، به دام «آرنولدپروری» افتادیم. خواستیم تا مثل غربی‌ها، از قهرمانان جنگ، «ستاره» بسازیم. یادمان نرفته برخی فیلم‌های دهه‌ی شصت و هفتاد که با یک رگبار بسیجی ما، سربازان عراقی مثل برگ خزان بر زمین می‌ریختند!‌ معلوم بود که این ستاره‌سازی و آرنولد‌پروری، با روح الهی جنگ ما نخواهد ساخت؛ و نساخت.

دلزدگی تدریجی نسبت به آثار و محصولات مرتبط با دفاع مقدس، واکنشی طبیعی به «درشت‌نمایی» ما از آدم‌ها و وقایع دفاع مقدس بود. البته بعضی‌ها که همچنان خود را به تغافل زده بودند، کوشیدند این دلزدگی و بی‌میلی را به فاصله‌ گرفتن مردم از ارزش‌های دفاع مقدس تعبیر کنند!

از چند سال پیش که حرکت‌های امیدوارکننده‌ای برای انعکاس حقیقت دفاع مقدس شکل گرفت، ورق برگشت. اقبال مناسب مردم، بویِژه نسل جنگ‌ندیده، نسبت به آثار دفاع مقدسی، این فرضیه را که مردم از جنگ خوششان نمی‌آید، مخدوش کرد. در حوزه‌ی کتاب، این حرکت با سرعت و تاثیر بیشتری نسبت به سایر حوزه‌ها سامان گرفت، که این تاثیر، قطعاً نتیجه‌ی همت و پایمردی نسلی از نویسندگان انقلاب بود.

این اقبال چشمگیر، از یک سو بر اصالت حقیقت صحه می‌گذارد و اینکه فطرت حق‌جوی مردم، هر آنچه را که نسبتی با حقیقت داشته باشد، به گرمی می‌پذیرد. از دیگر سو، هشدار می‌دهد که «درشت‌نمایی» پس زده خواهد شد!

... «نورالدین پسر ایران» کوششی ارزنده برای زدودن زنگارِ درشت‌نویسی از چهره‌ی دفاع مقدس است. نورالدین، به تبعیت از روح صیقل‌زده‌ی خود، روایتی صادقانه از آنچه دیده را عرضه می‌دارد؛ بی‌آنکه به دنبال تظاهر و تصنع باشد. تصویری که او از خود ارائه می‌دهد، هیچ نسبتی با درشت‌نمایی‌ها و خودقهرمان‌پنداری‌های معمول ندارد.

از فتح و عدم‌الفتح می‌گوید. شجاعت‌ همرزمانش را با هیجان نقل می‌کند و ترس بعضی‌ها را نیز پنهان نمی‌کند. همچنانکه از درایت و تدبیر فرماندهان می‌گوید، ابایی هم ندارد از اینکه پرده از برخی بی‌تدبیری‌ها بردارد و...

روشن است که اصرار دارد خود و وقایعی را که در دل آنها بوده، سانسور نکند. نویسنده نیز این امانتداری را آگاهانه حفظ نموده و اراده نمی‌کند تا نورالدین را بزک‌کرده به نمایش بگذارد. او وقتی از پاتک زدن‌ به تدارکات و اضافه‌خوری نورالدین می‌نویسد، لابد می‌داند که چنین خصائلی، تصویر مقدس و فرشته‌گون نورالدین را در ذهن مخاطب می‌شکند؛ اما دستش نمی‌لرزد. راستش را می‌نویسد تا کسی خیال نکند که نورالدین‌ها از آسمان هبوط کرده‌ بودند!

*

«نورالدین پسر ایران» مزیت‌های دیگری نیز دارد؛ اما...

نمی‌توان سر در برف کرد و در خوشیِ توفیقاتی از این دست خود را به خواب زد. ما هنوز نتوانسته‌ایم یک از هزارِ آنچه در دفاع مقدس گذشته را انعکاس دهیم. تصورش آزاردهنده است که استانی با ده هزار شهید و دو لشکر سرشناس با هزاران رزمنده، به تعداد انگشتان دو دست، کتاب قابل اعتنای دفاع مقدسی نداشته باشد! این در حالی‌ست که گذر زمان، غبار فراموشی بر اندوخته‌های ذهنی رزمندگان می‌پاشد و شاهدان آن وقایع، در سراشیبی زندگی قرار دارند.

فرصتی که به واسطه‌ی نورالدین پیش آمده را باید برای جریان‌سازی غنیمت شمرد. این موج، به شکل طبیعی بعد از مدتی فرو خواهد نشست و اگر نتوانیم از قدرتِ این موج برای پایه‌گذاری یک نهضت بهره ببریم، دچار خسران خواهیم شد بی‌شک.

رکوردزنیِ قرآنی

«کوچکترین قرآن جهان با استفاده از نانو تکنولوژی، توسط 22 كارشناس و دانشجوي ايراني و مسلمان رشته الكترونيك در كشور انگلستان توليد شد. اين قرآن كامل در ابعاد 8/9 در 4/15 ميليمتر با نيم ميليمتر قطر داراي 625 صفحه به صورت 25 صفحه عمودي در 25 صفحه افقي است. براي توليد اين قرآن، 7 سال زمان با 10 هزار ساعت كار و حدود يك ميليارد ريال هزينه صرف شده است. اين قرآن كه از جنس كريستال ياقوت با خط عثمان طه تهيه شده توسط ميكروسكوپ با 10 تا 40 برابر بزرگنمايي قابل مطالعه است.»

نمی‌دانم از آن زمان (سال 1386) تا امروز، چند بار رکورد ساخت کوچکترین قرآن جهان شکسته است، اما تلاش برای رکورد‌زنی‌ها در حوزه‌ی قرآن به شدت ادامه دارد. (1)، (2)، (3)،...

در کنار تلاش‌ها برای هر چه کوچک‌تر کردن قرآن، سعی وافر هنرمندان برای بزرگ کردن قرآن هم جالب توجه بوده البته. (1)، (2)،...

در این میان، تبریز ما هم از قافله عقب نماند و توانست با ساخت بزرگترین رحل قرآنی کشور، نام خود را در فهرست «رکوردزنان قرآنی» ثبت کند: «بزرگترین رحل قرآنی کشور در ابعاد 140 در 45 پس از یک سال کار هنری در تبریز ساخته شد تا در روز هنر اسلامی _ سالروز شهادت سید مرتضی آوینی _ رونمایی شود. این رحل قرآنی به رهبر انقلاب اهدا خواهد شد.»

اسم این کارها «فعالیت قرآنی»ست. مشخصاً هم از سوی دولت و مراکز فرهنگی، برای این قبیل فعالیت‌ها هزینه می‌شود. «مسابقه‌ی کوچک‌سازی و بزرگ‌سازی قرآن» در حالی به اپیدمی تبدیل شده که جلساتِ نحیف قرآنی نیز بیش از هر چیز بر آموزش صوت و لحن و تجوید متمرکزند. در این شرایط، نشانی «جامعه‌ی قرآنی» را از که باید پرسید؟